شروع نبرد: اعلام وضعیت جنگی 🔥🔥🔥 اخطار! اخطار! سربازانِ عزیزِ میدانِ نبرد! اگر در حال خواندن این هستید، نبرد بزرگ شب امتحان شروع شده است! مغز شما دستور داده که به جای مطالعه، کل آهنگ «بابای من گشنمه، سوسیس بده! سوسیس میخوام!» را با صدای بلند بخواند! ما اینجا جمع شدهایم تا شجاعانه اعتراف کنیم: ما دیگر هیچ منطقی برای زندگی جز رسیدن به خط پایان نداریم! آماده باشید، آماده عملیات شوید! 🔥🔥🔥
اگر این علائم را دارید، شما باید رسماً جایزهی "بهترین رنجبرندهی سال" را بگیرید: 1. اگه به دیدن مستند اینکه شیر به مار چگونه حمله میکند علاقه مند شدین اون هم در« شب امتحان » تبریک میگم🌟 2. اگه بی اختیار تبدیل به مامان خونه شدین حتا اگه پسر هم باشید دوست داریم ظرف های دو هفته پیش رو بشورید تبریک میگم 🌟 3. اگه تبدیل به نقاش ماهر در تبدیل کردن تصاویر کتاب به دلقک یا دختر شدید تبریک میگم 🌟 به جمع باز مانده ها خوش اومدین 🤓
🚨 بخش ۱: تجهیزات دانشآموزِ رنجدیده (چیزهایی که واقعاً مهمه) یک سرباز واقعی شب امتحان، اصلاً کاری به کتاب نداره، اما این چیزا براش حیاتیه: سیستم ناوبری (فرمولها): فرمولهای مساحت و محیط در ذهن شما شبیه یک کد مورس پیچیده هستند که هر بار شروع به خواندنشان میکنید، به جای حل مسئله، صدای درونتان شروع میکند به فریاد زدن: «سوسیس بده!»
🥶 بخش ۲: مکالمه در بوفهی اضطراری و یک شکست حماسی سختترین بخش، فرار از دست معلم وجدان است که حالا تبدیل به ناظم با چوب کبریت شده: ناظم (صدای درون): «ببینم! چرا مشقهات رو ننوشتی؟ وضعیت مساحت ذوزنقه چیه؟» شما: (در حال فرار سمت بوفه) «آقا! من دیشب تو حیاط مدرسه بودم، متأسفانه یک سگ فضایی اومد و تمام اطلاعات ریاضیم رو با خودش به سیاره مریخ برد! من بیتقصیرم، تقصیر سگ فضاییه!»
ببخشید اشتباه گزاشتم🐤🐣
خاطرهی حماسی من و دوستم: شب قبل از امتحان ریاضی بود. من و دوستم (که خیلی شوخ بود) تصمیم گرفتیم برای اینکه خوابمون نگیره، یک ساعت تمام سر کلاس مجازی بیدار بمانیم! دوستم هر نیم ساعت یک بار به من پیام میداد که: «پاشو احمق! بیدار شو! نمرههامون قراره شبیه شماره تلفن بشن!» ساعت ۳ نصف شب بود. من به دوستم پیام دادم: «من حس میکنم تمام فرمولها رو یاد گرفتم!» دوستم جواب داد: «دروغ نگو! تو الان داری با کتاب ریاضی حرف میزنی؟» من گفتم: «نه! دارم با پاککُن حرف میزنم! اون بهم گفت مساحت ذوزنقه مساوی با دوتا سوسیس تقسیم بر عرض تخته سیاه!» فردای اون روز، وقتی ورقه امتحان رو دیدم، دیدم که واقعاً داشتم فرمول رو اشتباه مینوشتم. دوستم با دیدن نمره من، در گوشم گفت: «باید به حرف پاککُن گوش میکردی! حداقل دوتا سوسیس رو میگرفتی!» نتیجه: هر دو صفر گرفتیم، اما یک خاطره باحال ساختیم!
و در نهایت بنظرم برو سره امتحانت یادت باشه همون تویه جوخه هستیم قول میدم بعد از امتحانات با خوشحالی با آهنگ «بابا ی سوسیس بده» به سمته اولین پیتزا فروشی بریم
قهوه واسه اونایی که خوشگلن البته به شرطی قهوه با کیک کاکائویی میگیرن که لایک کرده باشم... ☕🍫
بفرما خوشگله ☺️🌈🪐🎀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)