...............
در اتاق رختکن کفشهایم را محکم بستم، بلند شدم و به انعکاس خودم در آینه نگاه کردم. لباسم کاملاً مرتب بود و موهایم را گوجهای بالای سرم بسته بودم. از همیشه به روی این لحظه نزدیکتر بودم؛ فقط کمی مانده بود تا خود آلیشیا موکوایی شوم. صدایی از روی صحنه نمایش میآمد. کنجکاوی مرا به پشت پرده رساند.
قطعهی دریاچه قو در حال اجرا بود. موزیسینها همه رو به صحنه بودند، اما یکی از آنها پشت به جمع مینواخت. حرکاتش پر از شوخی و زندگی بود. ناگهان برگشت و چشمهایمان در هم گره خورد. اگر ادامهی قطعه را نمیشنیدم، فکر میکردم زمان یخ زده و همه در همان لحظه ایستادهایم. اما او برعکس من، با هر نت زندهتر میشد. نگاهش را گرفت و به نواختن ادامه داد.
با گروه روی صحنه رفتم. نورها روشن شد و موسیقی آغاز شد. همان ویولنیست آرشه را روی سیمها کشید و وقتی دوباره چشمهایمان به هم افتاد، فهمیدم همانیست که باید باشد. از همان لحظه، انگار یک روح در دو بدن بودیم؛ او مینواخت و من میرقصیدم. هر نت پاسخی در حرکت من داشت و هر چرخش من انعکاسی در صدای او.
تماشاگران محو هماهنگی ما بودند، اما برای ما جهان بیرون دیگر وجود نداشت. تمرینها و اجراها کمکم ما را به هم نزدیکتر کردند. در پشت صحنه، نگاهها و خندههای کوتاه، دوستیای عمیق ساخت. همه میدانستند که این هماهنگی فقط حاصل تمرین نیست؛ پیوندی بود که از دل هنر و احساس زاده شده بود
و در آخرین اجرای فصل، سالن پر از جمعیت بود. من در لباس سفید باله، مثل قویای که آمادهی پرواز است، روی صحنه میچرخیدم. او قطعهای را مینواخت که همه را مسحور کرده بود. درست در اوج اجرا، ناگهان نواختن را متوقف کرد. سکوت سالن را فرا گرفت. ویولن را کنار گذاشت، قدم به جلو برداشت و در برابر هزاران چشم، زانو زد.
نورافکنها روی ما متمرکز شدند. من نفس در سینه حبس کرده بودم. او با صدایی پر از احساس گفت: «وقتی روی صحنه حرکت میکردی، من فقط یک بالرین نمیدیدم؛ من زندگی رو میدیدم، امید رو، چیزی که هیچوقت نمیخوام از دست بدم. میخوام این رقص هیچوقت تموم نشه، حتی وقتی چراغهای صحنه خاموش میشن.»
تماشاگران نفسشان را حبس کرده بودند، بعضی اشک در چشم داشتند. من، میان اشک و لبخند، سرم را به نشانهی موافقت تکان دادم. سالن منفجر شد از تشویق و فریاد شادی. آن شب، نه فقط یک اجرا، بلکه آغاز یک داستان تازه بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای چقدر خوب بووووود
ممنونم ✨✨
باله میری ؟
بچه بودم آره
بعدش کرونا شد دیگه نرفتم
آخی منم از ۵ سالگی میرم
عالیییییی
به پست اخر منم سر میزنید؟
پین؟
خیلیییی قشنگگ بودد😭🥲❤🩹
ممنونم 🌷🌷🌷
ناظر بودم 💘