درود، ممنون میشم همون اول رد نشین برین و یکم حداقل از متن رو بخونین شاید خوشتون اومد
برای خواسته هایم، برای ارزو هایم، برای افکار پوسیده ام و احساساتی که درون ق.بر های قلبم قل و زنج.یر شده بودند انسان ها از کنارم گذشتند، انسان ها دست رد به سینه ام زدند و مرا از خود راندند، نه اینکه حتی مرا تنها بگذارند به ان نیز بسنده نکردند، بلکه مرا دیوانه خطاب میکردند و در کنار تنهایی هایم حرف هایی را میشنویدم که هرکس دیگری بود بابتش دست به سرپیچی از قانون پایداری زندگی میزد، البته انقدر حرف ها و نیش و کنایه ها در قلب انسان ها فرو میرود تا ان روح احساساتی هم اینها را باور کند، من نیز انسانم، موجودی دو عنصری که بسیار سست و نفوذ پذیر است، من نیز روحی سرشار از احساسات و ضعف دارم، نه اینکه سنگی تراشیده باشم که هر روز درون ویترین مغازه در حال خود نمایی و زیبا نمایی است و انقدر میدرخشد که انتقادات منفی دیگران را بازتاب دهد، اما چه میشود کرد؟ این انسان ها موجوداتی هستند که جز افکار خود و باور های خود به اعتقادات و حرف های قلبی دیگران اهمیتی نمیدهند، البته حق هم دارند، انها نه درد هایی که من کشیده ام را کشیدند، نه ته ان چاهی که بودم حضور داشتند تا صدای فریادهای بی حوصله و ترسناک دیگران را بشنوند که یا مرا سرزنش میکنند یا قصد در تخریب شادی هایم دارند
اما برایم سوال بود که چرا همیشه من ان ادمی بودم که میگفتم «نکند او را برنجانم؟ نکند چون او را درک نمیکنم نتوانم به حرف هایش نیز گوش دهم؟» ، اری این داستان من است، داستان انسانی تنها که دیوانه خطاب شد، در کنار اینها هنوز هم سعی داشت انسانیت را برای دیگران توضیح دهد، شاید بگویید تو جوری سخن میگویی انگار که از بدی ها مبرایی و فقط تو میدانی انسانیت چیست، اما باید بگویم اینگونه نیست، روح من نیز دست به خطا میزد، کار های اشتباه انجام میدهد و دیگران را میرنجاند، بخواهم مثال بزنم من روحی خشمگین دارم، روحیه ای که با هر حرف ازار دهنده ای به جوش می آید و دست به پرخاشگری میزند، این یکی از ضعف های انسانی است که درونم وجود دارد، اما باید بگویم خودم را از انسان هایی که عشق را در قیافه ها جستجو میکنند و قضاوت را بالای اعمال خود سنجاق کردند یا آنهایی که خود را بدبخت ترین انسان ها میدانند و به قول توماس قدیس که میگفت «وقتی یک فرد میمیرد و هیچ زخمی در وجودش نیست، بی انکه حتی ککی گزیده باشدش، فرشته ها به او میگویند زخمی نداری؟ و وقتی میگوید نه میگویند یعنی هیچ چیز ارزشش را نداشت؟ » برای خوب زندگی کردن ذره ای تلاشی نکردند بهتر هستم
البته شاید برای انسان هایی که این روز ها می زیستند درک حرف هایم سخت و دشوار باشد، شاید بعضی ها هجوم اورند و بگوید چه میگویی ابله؟ این ها رسم زندگی ماست و تو این هارا خطا میدانی؟ با این انسان ها حرفی ندارم چون گویی حرف زدن با اینها اب در هاون کوبیدن است! اما باید بگویم برای انسان هایی که زخم خورده ی داستان هایی چون داستان من هستند حرف هایی دارم همیشه از خودشان میپرسند مگر ایراد من چه بود؟ مگر من بهترین خودم نبودم و تمام سعیم را نکردم؟ یا حتی میپرسند مگر من زیبا نبودم؟ و این سوال ها کم کم از ذهنشان یک دستگاه ارزیابی میسازد، اینگونه است که انها حتی چیز های کوچک که نیازی به تفکر ندارند را هم مورد ارزیابی قرار میدهند، برای مثال یکی از انها هنگامی که میخواهد وارد جایی شود و چیزی را خریداری کند میگوید نکند طرف مقابل به چیزی درون من ایراد گیرد؟ در حالی که این عمر اصلا اتفاق نخواهد افتاد، و طی گذر زمان نام این را اظطراب میگذارند اظطرابی که خود را دوست معرفی میکند تا او را بی نقص سازد اما در واقع در حال خوردن ریشه ی اعتماد به نفس است
میدانم که این انسان ها قربانی افرادی هستند که ایراد گیری تنها چیزی است که بلدند، در اخر نیز قربانی ها مریض خطاب میشوند در حالی که انها تنها قربانی یک مریض واقعی دیگر هستند، و در اخر همین انسان ها انقدر درگیر ساختن ورژن بی نقص خود میشوند که نمیفهمند دارند شبیه به بقیه ی بشریت میشوند، درگیر برش دادن خود میشوند و همانگونه که جامعه میپسندد برش میخورند، جامعه در گوششان میخواند که باید بی رحم باشند، دلسنگ و بی تفاوت باشند تا بی نقص و بدون ضعف به نظر برسند...اما نمیدانند که نقص های واقعی را در خود ایجاد کردند... در واقع اصلا متوجه نمی شوند که چه کردند، تصور میکنند که در حال محافظت از خود هستند اما در واقع تنها کاری که کردند کشیدن یک دیوار دور خودشان بود که روزی درون همان دیوار از گریه و نفس تنگی خفه خواهند شد... اینگونه است که جامعه پر شد از همین ادم ها... بی رحم، دلسنگ و خالی از انسانیت..
اگر حمایتم کنین که لطف بزرگی میکنین و اینکه خیلی خوب میشه اگر برای متن بعدی که میخوام بنویسم یه ایده بهم بدین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کارت عای بود😊😘
یک ساعت پیش، ببخشید دیر دیدم
نخست،خیلی قشنگ بود واقعا قلمت زیباست