
درود
در جهان ما که ظاهراً همه چیز بر اساس “شایستگی” و “استعداد” بنا شده است، نبرد بین هوش (استعداد ذاتی و توانایی شناختی) و تلاش (سختکوشی، پشتکار و تکرار) یک مناظرهٔ همیشگی بوده است. این دو عامل، محور اصلی بحثهای روانشناسی موفقیت، کارآفرینی و توسعه فردی هستند. بسیاری از ما دوست داریم باور کنیم که یا باهوش به دنیا آمدهایم یا تلاش کافی نکردهایم، چرا که پذیرش هر دو عامل به طور همزمان، مسئولیتپذیری خستهکنندهای را به همراه دارد.
هوش، آن توانایی ذاتی برای پردازش اطلاعات، حل مسئلههای پیچیده، استدلال انتزاعی و یادگیری سریع، اغلب به عنوان “شانس اولیه” یا “مزیت ناعادلانه” تلقی میشود. از دیدگاه نوروبیولوژی، هوش اغلب با کارایی سیناپسی، اتصالپذیری قشر مغز (Cortex Connectivity) و سرعت پردازش اطلاعات عصبی مرتبط است. افراد با هوش بالا (High-IQ) میتوانند الگوهایی را ببینند که دیگران از کنار آنها عبور میکنند، ارتباطات غیرواضح بین مفاهیم را شناسایی کنند و راهحلهایی را کشف نمایند که نیاز به صرف زمان طولانی برای آزمایش و خطا ندارند.
تلاش، که اغلب با مفاهیمی چون “استقامت” (Grit) که توسط آنجلا داکورث مطرح شد و “عادت” گره خورده است، بیانگر این حقیقت است که مغز یک عضله است که با تمرین رشد میکند (نوروپلاستیستی). تلاش در این بخش به معنای صرفاً “سخت کار کردن” نیست، بلکه به معنای “تمرین هدفمند” (Deliberate Practice) است که توسط اندرس اریکسون معرفی شد.
دیدگاه یک بدبین واقعگرا، سؤال “هوش یا تلاش؟” اشتباه است. این سؤال مانند پرسیدن این است که آیا برای پرواز به بال چپ نیاز داریم یا بال راست؟ هر دو ضروریاند، اما باید در هماهنگی کامل باشند. سؤال درست این است: “چگونه هوش خود را به کار گیریم تا بدانیم کجا و چقدر باید تلاش کنیم، و چگونه تلاش خود را ساختاربندی کنیم تا هوش ذاتیمان را به حداکثر ظرفیت برسانیم؟” باید از این افسانههای تکعاملی فاصله گرفت. حقیقت همیشه چندوجهی و خستهکننده است، زیرا نیازمند کار فکری در هر دو جبهه است. مردم موفق کسانی هستند که یاد گرفتهاند چگونه از “هوش خود” برای “تلاش مؤثرتر” استفاده کنند، و بالعکس، با هر شکست، هوش خود را برای تنظیم مجدد جهت تلاش ارتقا دهند.
موفق باشید… یا حداقل سخت کار کنید که موفق به نظر برسید، و هوشمندانه تلاش کنید تا واقعاً موفق شوید!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)