رمان کاشکی واقعی بود پارت ۲

پیدا شدن .......

آنچه گذشت روزی روزگاری در ایران..... اون همون مردن ی گمشده ی من بود.... خب بریم شروع کنیم

به نام پروردگار یکتا که یهو حس کردم یکی زد تو گردنم و بیهوش شدم چند ساعت بعد🕛🕧🕓🕞 چشمام رو باز کردم دیدم یکی داره میاد تو اتاق سریع خودمو زدم به خواب‌......

گفت:چطوری کاوه احمدنژاد خوان🤣🤣🤣(خنده ی شیطانی کرد) گفتم:تو کی هستی؟ (برای اینکه هی گفتم و گفت نشه من قبل از جمله کاوه🙎🏻‍♂️رو می زارم برای آقاهه(اسمش بمونه)🧔🏻می زارم)، 🧔🏻به تو چه 🙎🏻‍♂️درست حرف بزن آقا 🧔🏻آقا؟فکر کنم از صدام فکر کردی من مردم 🙎🏻‍♂️پس زنی؟ 🧔🏻نوچ 🙎🏻‍♂️چی هستی پس؟......

🧔🏻به تو ربطی نداره 🙎🏻‍♂️اگه بهم بگی قول میدم بهترین دوستت بشم 🧔🏻نمیخوام 🙎🏻‍♂️میدونی من عاشق شدم امروز قرار بو من برم خواستگاری 🧔🏻فکر کری دلم برات میسوزه؟ 🙎🏻‍♂️نه بابام من رو دوست نداشت چون که فکر میکنه من قاتلم 🧔🏻قاتل کی؟.......

🙎🏻‍♂️قاتل.....قاتل.....قاتل مامانم😭😭😭😭(قاتل مامانم با داد) 🧔🏻داری دروغ میگی 🙎🏻‍♂️اون فکر میکرد من قاتلم 🧔🏻کارمون به یک قاتل خورد😠🙄من فکر میکردم این میتونه با ما تو زمینه ی شکست آزیتا کمک کنه 🙎🏻‍♂️آزیتا کیه؟.....

خب دوستان تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد تا تست بعدی خدانگهدار ناظر ها تروخدا ثبت کنید

یک توضیح بدم در اول رمان دیدید که ۱۸ سال گذشت شاید در پارت های ۴ و ۵ بریم در اون سالها یعنی همون گذشته و ربطی به آزیتا داره

فامیلی کاوه احمد نژاد بود ولی پدر پدر پدرش رفت و فامیلیش رو به صفرنژاد تغییر داد و الان پدر بزرگ کاوه و پدر کاوه و خود کاوه صفرنژاد هستن

ملیکا

خب دوستان خدانگهدار تا پارت بعد خدانگهدار چالش چشم بسته بنویس کاوه ملیکا رو دوست داره خودم کا ت اکزدردک تلزا داردا چی شد