
دوستان سلاامم ترکیبی از فیلم و ایده ترکیبی منو دوستام از جمله حرفای کاربر رز شده این نامه هایی که از طرف دامبلدور یا بهتره بگم کسی که راهنمای شماست و دوست داره موفق بشین فرستاده شده...
☆♡☆♡ نامهای که شب اول زیر بالش پیدا شد، با جوهری نقرهای و خطی لرزان نوشته شده بود: «به هاگوارتز خوش آمدی. این قلعه بیشتر از آن چیزیست که در نگاه اول میبینی. دیوارهایش نفس میکشند، راهروهایش حافظه دارند، و بعضی درها فقط با نیت باز میشوند. تو انتخاب شدی، نه فقط برای یادگیری جادو، بلکه برای دیدن چیزهایی که دیگران نمیبینند. اگر گوش بدهی، شبها صداهایی از طبقهی چهارم میآیند که در نقشه نیست. اگر دقت کنی، بعضی کتابها خودشان را از تو پنهان میکنند. اما نترس. هنوز وقت داری. هنوز کسی نمیداند که تو این نامه را دریافت کردهای. فقط یادت باشد: همیشه حواست به سایهها باشد. هاگوارتز فقط یک مدرسه نیست.»
ادامهی نامهی مرموز، شب دوم زیر بالش ظاهر شد. این بار با جوهری قرمز و بوی دود: «خوب گوش کن. در کتابخانه، قفسهای هست که هیچکس سراغش نمیره. رویش گرد و خاک نیست، چون خودش گرد و خاک رو پس میزنه. اگر شبهنگام، با شمعی خاموش به آن نزدیک شوی، صدایی از درونش میشنوی. آنجا نقشهای پنهان شده—نقشهای که در نقشهی هاگوارتز نیست. این نقشه، راهی به طبقهی پنجم را نشان میدهد، جایی که در هیچ کلاس و هیچ داستانی از آن حرفی نیست. اما مراقب باش. کسانی که آن راه را رفتند، دیگر مثل قبل برنگشتند. اگر تصمیم گرفتی دنبالش بروی، یادت باشد: در هاگوارتز، بعضی درها فقط یکبار باز میشوند.»
نامهی سوم، با جوهری طلایی و بوی شکلات داغ، شب سوم زیر بالش ظاهر شد. «سلام دوباره، جادوگر جوان. امیدوارم تا حالا منفجر نشده باشی، گم نشده باشی، یا دستکم طلسمی روی خودت اجرا نکرده باشی که باعث بشه قورباغه بشی. اگر شدی، نگران نباشبیشتر ما یه بار این مسیر رو رفتیم. حالا، بگذار چیزی را به تو بگویم که در کلاسها نمیگویند: جادو فقط در وردها نیست. گاهی در نگاه یک کتابدار است که انگار همه چیز را میداند. گاهی در سکوت یک راهروست که ناگهان سرد میشود. و گاهی در انتخابیست که هیچکس نمیبیند، اما همه چیز را تغییر میدهد. اگر روزی دیدی که ساعتها در هاگوارتز عقب میافتند، یا گربهی خانم نوریس با تو مهربان شد، بدان که چیزی در حال تغییر است. و اگر کسی از تو پرسید که آیا نامهای دریافت کردهای، فقط لبخند بزن و بگو: «من فقط دنبال کتاب معجونسازی بودم.» چون بعضی چیزها، فقط برای کسانیست که بلدند بخندند، حتی وقتی دنیا جدی شده. با احترام و کمی شوخی، کسی که هنوز هم گاهی خودش را گم میکند، حتی در راهروهای آشنا.»
نامهی آخر، شب چهارم، با جوهری آبی و بوی باران تازه، زیر بالش ظاهر شد. روی پاکت نوشته بود: «فقط وقتی آمادهای، بازش کن.» «اگر این نامه را میخوانی، یعنی آمادهای. آمادهای برای دیدن چیزهایی که دیگران نادیده میگیرند. برای شنیدن صدایی که در سکوت پنهان شده. برای انتخابی که شاید هیچکس نفهمد، اما همهچیز را تغییر دهد. هاگوارتز همیشه پر از راز بوده، اما بزرگترین راز، خود تویی. تو میتوانی طلسمها را یاد بگیری، معجونها را بسازی، و حتی با موجودات تاریک روبهرو شوی. اما مهمتر از همه، تو میتوانی تصمیم بگیری که چه کسی باشی. و این، جادوییست که هیچ وردی ندارد. یادت باشد: بعضی درها فقط با صداقت باز میشوند. بعضی دشمنان، درون خودمان زندگی میکنند. و بعضی دوستان، در تاریکترین لحظهها پیدایشان میشود. اگر روزی گم شدی، به یاد بیاور: نور همیشه راهی برای ورود پیدا میکند، حتی اگر از یک ترک کوچک باشد. و اگر روزی خواستی چیزی را تغییر دهی، از همین لحظه شروع کن. چون تو، جادوگری هستی که میتواند آینده را بنویسد. با احترام، کسی که باور دارد تو از پسش برمیآیی. ♡☆♡☆♡☆♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خاص و عالی بود😍😍
مرسی
خیلی قشنگ بود
به نظرم ممکنه دامبلدور این نامه ها رو داده باشه به : هرماینی یا جینی
اول فکر کردم شاید به بچه هاشون داده ولی خب اون زمان که دامبلدور نبود اصلا
دقیقا
نخست.خوب بوده.
قربون شما