
من شخص خاصی نیستم. دلیل خاصی ندارم. وجود خاصی هم ندارم. صرفا جهت تخلیه ذهن اینجا هستم. کسی که سال هایی اندک، زندگی کرده و اکنون درحال تخلیه زندگی و ذهن خود است.
من کیستم که پند گویم یا دستور دهم. من کیستم که تعیین کنم، زندگی سازم یا نفرت ورزم؟ من کیستم که جای دیگری زندگی یا انتقاد کنم؟ من کیستم؟ نه.. من هیچکس نیستم. جز انسان. البته شاید.. انسانی پست و حقیر. انسانی احمق. انسانی بسیار انسانی. من شخص خاصی نیستم. دلیل خاصی ندارم. وجود خاصی هم ندارم. صرفا جهت تخلیه ذهن اینجا هستم. کسی که سال هایی اندک، زندگی کرده و اکنون درحال تخلیه زندگی و ذهن خود است. حتی خودش هم نمی داند چرا! آیا کسی مرا می بیند؟ آیا کسی مرا می شنود؟ آیا کسی درک می کند؟ آیا... .
معلوم نیست! هیچکس اهمیت نمی دهد! برای هیچکس ذره ای اهمیت ندارد و مهم نیست، نبوده و نخواهد بود. اگر هم باشد، صرفا برای لحظه ای کوتاه و گذرا. او هفته ی بعد همه چیز را فراموش خواهد کرد. این حقیقت است. بخواهی یا نخواهی حقیقت بوده و هست و انسان همیشه از حقیقت فرار می کند و آن را "تلخ" می نامد. واقعا چطور؟ چرا باید مهم باشد؟ چرا باید مهم باشد شما کجایید و چه کار می کنید؟ چه می پسندید و چه نمی پسندید؟ تنهایید یا دورتان شلوغ است؟ مرده اید یا زنده؟ خودتان دلیل منطقی دارید که چرا این ها یا وجود خودتان باید برای دیگران مهم باشد؟ خب.. شاید داشته باشید. اما منطقی نیست. مثلا ممکن است بگویید "خانواده. عشق. رفیق". اگر این ها را می گویید، خوب است. چون هنوز به آن مرحله از درک حرف هایم نرسیده اید. خوب است. عشق و رفیق اگر واقعی باشند در یک مرحله و در یک سطح هستند. بسیار زیبا، مفید و همان اندازه تاریک.
اما پس از مدتی بی وجودی، فراموش خواهند شد. مهم نیست چه مدت. یک ماه یا پنجاه سال. از بین نخواهند رفت، نه، هرگز. اما فراموش خواهند شد. ولی خانواده ماندگار است. کاملا ماندگار. هرگز فراموش نخواهد شد و این تنها استثنا برای زندگی است. باز هم در صورتی که واقعی باشد. جالب اینجاست که ما تا حدودی همه این ها را می دانیم. اما خودمان به عجیب ترین مسائل اهمیت می دهیم. برایم جای پرسش است چرا اصلا باید به برخی چیز ها اهمیت داد؟ الان که چه؟ در آخر چه؟ همه این ها تبدیل به تجربه نخواهند شد؟ تجربه ها و خاطره هایی که 90 درصد مواقع به طور کل فراموش خواهند شد. اینگونه نیست؟ پس برایم دلیلی عقلانی بیاورید حضرات!
من موجودی تنها هستم. تنها متولد شده، تنها فکر کرده، تنها تصمیم گرفته، بزرگ شده و تا حدودی رشد کرده و تنها زیر خاک خواهد رفت. موجودی که هرگز شکایات دیگران را نسبت به تنهایی درک نکرد. هنوز هم نمی کند. انسانی که فقط در تنهایی می تواند فکر کند، یاد بگیرد و رشد کند چرا باید از چنین وضعیتی ناراضی باشد؟ تنهایی مطلق. اهمیت دادن به خود. زندگی کردن. تجربه کردن. احساس کردن. یاد گرفتن. وقت گذاشتن برای تک تک موضوعات روزمره و در کل، برای خود بودن و هزاران فایده ی دیگری که ما از آنها چشم پوشی می کنیم. البته پنهان نمی کنم که گاهی ممکن است افسرده یا دیوانه شوید. خستگی از زندگی، خود، و ریز ترین چیزهای بی اهمیت. چنین چیز هایی هم هست اما با لذت و قدرتی عجیب که هرکسی جرعت امتحان کردنش را ندارد. کمی تنهایی شما را به خودتان می آورد. کمی ترس. اینطور نیست؟ از هرچه می ترسی، به درون او فرو برو.
مسئله ی دگر اینکه ما به جای چه کسانی زندگی می کنیم؟ شاید با خودتان بگویید: چه کسی یا چه کسانی؟. بله. درست است. چه کسانی. تا به حال کمی در این مورد اندیشه بودید؟ روزانه چند نفر را انتقاد می کنید؟ چه افکاری برای دیگران یا به جای آنها دارید؟ چه چیز هایی را قضاوت می کنید یا کوچکترین نظری می دهید؟ پاسخ آماده است: خیلی زیاد. هرچقدر کمالگرایی یا خود بزرگ بینی هم داشته باشید باز هم چنین نقضی را دارید. هم من، هم شما دوست گرامی.
مهم نیست چند ساله ای، چقدر زندگی کرده ای، اصلا واقعا زندگی کرده ای، چقدر تجربه کسب کرده ای، چقدر کتاب خوانده ای و مطالعه کرده ای و... بلکه باز هم چنین نقض هایی در همه ما هست. چون ما انسانیم. انسان هایی دارای ذات. چیزی که نیمی از حیوان را در برابر انسان جدا می سازد. ذات. هرچقدر هم خوب باشد باز هم مضراتی دارد که از هیچکدام ما پنهان نیست. شاید نود و پنج درصد حماقت انسان به همین دلیل باشد. ذات و البته غریزه.
به طور کل انسان سه اصل مهم دارد: عقل، ذات و غریزه. و تنها تفاوت او با حیوان، وجود ذات است. چیزی که گاهی کثیف است و گاهی زیبا و دیدنی. می تواند زندگی موجود دیگری را بسازد، یا برعکس. به بدترین نوع ممکن آن را نابود کند. غریزه هم گاهی اختیارات و کنترل عقل انسان را به دست می گیرد. اما چیز چندان بدی هم نیست. چون هر موجود زنده ای آن را دارد و در بیشتر مواقع به آن نیاز دارد و هرچند در مقابلش چیزی به نام عقل را دارد. موجودی که با منطق و عقل همه چیز را جلو ببرد می تواند به قدرتی شکست ناپذیر و بی نهایت دست یابد. قدرتی که هیچکس فکرش را هم نمی کند. حتی خود شخص. اما باز هم ما انسان ها اسیر احساسات هستیم. گاهی از عقلمان استفاده میکنیم و بیشتر مواقع با احساساتمان جاری می شویم.
از دید کلی، انسان هیچوقت حد وسط را نمی شناسد. همیشه باید یا از این طرف بوم بی افتد، یا از آن طرف. اگر کمی به آن فکر کنیم متوجه می شویم که آنقدر ها هم عجیب نیست. این است دلیل حماقت و پست بودن انسان. امیدوارم ناراحت نشده باشید. اصلا اجازه دهید مثالی ساده بزنم. سازنده ی کلمه ی دیکتاتور که بود؟ انسان. آن کلمه از چه چیزی و چه کسی الهام گرفته شده بود؟ انسان
ما هستیم که زندگی ها را نابود می سازیم. کلیشه ها را ما می سازیم. قوانین را ما وضع می کنیم. حرف ها را ما می زنیم. قضاوت ها را ما می کنیم. ج-ن-گ ها را ما شروع می کنیم. آسیب ها را ما می زنیم. از کاغذی بی ارزش پول می سازیم. د ی ن را ما می سازیم و آنها را مهم ترین موضوع برای بقا می کنیم. ما هستیم که سر د ی ن و آیین بحث و دعوا می کنیم درحالی که ماهیت همه ی آنها یکی هست. خدا یکی هست و تنها اسامی شان متفاوت است.. زرتشت، یه ودی ت، مس یح یت یا ا س-لام. چه فرقی می کند؟ مگر شخصیت و عقل و انسانیت مهم نیست؟ شما بگویید حضرات.
حتما باید آنقدری خودم را مذ ه بی یا افراطی نشان دهم که هیچ منطقی پشت سرش نباشد و حالتان از من بهم بخورد؟ بگذریم. گاهی هم خوبی ها را ما می کنیم. و در کل، کره زمین را ما نابود می کنیم. ما انسان ها. همان انسان های حقیر که از شدت حقارت و حماقت به جان یکدیگر می افتند. ما. ما که هستیم؟ کمی فکر کنید. باور کنید خودتان هم نمی دانید. البته که من هم نمی دانم.
شاید عجیب به نظر برسد. اما من مجموعه ی چنین چیزهایی را «شرِ ذاتی» می نامم... .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زیبا بود
عالیی
بسیار عالی
زیادی زیبا بود✨🥀
قشنگ بود
چه زیبا(مثل صاحبش)