خب خب خب ...
کاکتوس...تنها نبود...اما احساسی از تنهایی درونش وجود داشت. روز ها به آسمان خیره میشد و شب ها منتظر معجزه ای در کویر میماند ... زندگی اش را این گونه میگذراند،گذشته را فراموش و آینده را به دست فردا میسپارد ... تا این که روزی ...
بادکنک را باد کردند و بعد رهایش کردند ... انگار به او زندگی بخشیدند و دیگر کاری نداشتند که چه بر سرش می آمد ... پس بادکنک هم خودش را به دست باد داد تا هرجا که میتواند ببردش ... غافل از این که ...
کاکتوس بادکنک را دید ... بادکنک قرمز بود ... اما آنقدر گرد و خاک به بدنه اش چسبیده بود که طوسی دیده میشد ... باد بادکنک را رها کرد و دقیقا جلوی کاکتوس فرود آمد ... بادکنک که تا به حال کاکتوس ندیده بود لبخند زد:《سلام.》 اما کاکتوس که بادکنک های زیادی دیده بود زیرلب زمزمه کرد:《سلام...》
روزها گذشت و بادکنک دیگر نگذاشت باد او را جایی ببرد ... میخواست کنار کاکتوس باشد ... اما کاکتوس بارها به او هشدار داده بود که نمیتوانند به هم نزدیک شوند زیرا بادکنک عمرش تمام میشود... بادکنک به کاکتوس گفت که چگونه عزمش را جزم کند تا گل بدهد اما ... کاکتوس چندین بار تایید کرد اما هیچوقت تلاش نکرد ... بادکنک بعد از گذشت چند سال طاقتش طاق شد و تصمیم گرفت فردا از پیش کاکتوس برود ... اما کاکتوس نمیخواست بادکنک را از دست بدهد ... پس ...
صبح که اولین باد وزید بادکنک بیدار شد ... خواست برود که صدای کاکتوس را شنید :《 الان دیگه میتونی بهم نزدیک بشی ... 》 بادکنک نگاهش را به تیغ های تیز کاکتوس دوخت ... سر هر خار گل کوچکی در آمده بود ... کاکتوس لبخند تلخی زد ... بادکنک خندید ... و بعد از چندین سال ... بادکنک و کاکتوس یکدیگر را بغل کردند ... :)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هی
کاربر محترمی که داستان بهش تقدیم شده
اینجا رو میخونی؟
بدون که از خودم متنفر شدم و منتظر برگشتتم
و اگه برنگردی
یادته که گفتم زیر قولم میزنم؟بدجور میزنم زیرش...
منتظرتم و باید برگردی
یه درخواست نیست ، یه دستوره !
وونی چرا دیل زددددددد 😭😭😭😭😭
من لعنتی هیچی نمیدونم چون نبودم ...
لعنت بهم ...
نه به خودت لعنتی نگووووو
بغض کردم با این داستان نمیدونم ولی انگار یاد خودم افتادم
الهیی
🥺💟
خیلی عالیی
تنها نویسنده ایی که دوسش دارم >>>>>>>>
بوسس
بهترین داستانی بود که خونده بودم … تو واقعا هنرمندی :)
لایک یو
مثل همیشه عالیییی
فکر نمیکردم تک تک داستان هات بتونن اشکمو دربیارن>>>>😭✨
میدونی,تو واقعا با احساس و مهربونی و دوست خیلی خوبی هستی,هیچ وقت هیچ جا ندیدم کسی داستان هاشو به یکی از دوست هاش تقدیم کنه
ایشالا بمونین برای هم>>>>>😭💖✨
ذوقققق کردممم عشقممم
خیلیییی دوستت دارم مهربونن
وایییی آبجیم ذوق کردهههه😭چقدر خوشحال شدم از ذوقتتتت
منم دوستت دارممممم خیلیییی
مهربونی از خودتهههه من فقط یه آینه امممم
ذوق از اینکه خیلی دوستم داری😭✨💖
@ᬊ𝙬𝙤𝙤𝙣𝙞
دقیثاللل
______
چون تو توش بودی قشنگ بود
بوس بوسییی
انجللللللللل😭😭😭😭😭🎀
خیلی قشنگ بود، یه مدرک دیگه برای اثبات توانایی هات😭
قربونت بشممم
عالی "
خسته نباشی "
بk میدم ..
یه سر به پستم و اسلایسام بزنید
پین ؟