
خب خب اینم پارت نهم میدونم تا اینجا اتفاق خاصی نیافتاده و خیلی به دلتون ننشسته ولی از اینجا به بعد داستان جالب میشه . لایک و کامنت یادتون نره💜😘✌
و گفت خانم و آقا طبقه بالا در سالن منتظرتون هستن به نشانه باشه سرمون و تکون دادیم و رفتیم سمت پله ها از پله ها که بالا رفتیم پدر و مادرم روی مبل های سلطنتی نشسته بودن چقدرم شیک و پیک کرده بودن فکر کنم یه خبر هایی بود که من نمی دونستم وای استرس گرفتم یعنی چیشده چند قدم که جلوتر رفتیم یدفه یکی جلوم ظاهر شد و گفت تولدت مبارک که هم زمان با اون بمب های شادی ترکیدن و صدای دست زدن مامان و بابا و اون فرد ناشناس بلند شد و سوهون هم مثل من تو شک بود و هیچ عکس العملی نشون نمی داد بعد از اینکه دست زدنشون تموم شد اون فرد ناشناس ماسکش و برداشت و من متوجه شدم اون کسی نیست جزززز....خواهر خل و چل خودم وای که چقدر دلم براش تنگ شده بود خیلی وقت بود ندیده بودمش حالا که خوب بهش فکر می کنم می بینم روز مهمونی هم نبود پریدیم بغل هم و حسابی هم دیگه رو بغل کردیم و بعد از نیم ساعت که حسابی هم دیگه رو چلوندیم بلاخره دل کندیم و از بغل هم اومدیم بیرون و مثل دختر های خوب نشستیم روی مبل
کنار هم دیگه که بابا گفت : دخترم بیا بشین کنار نامزدت از جام بلند شدم و رفتم کنار سوهون نشستم که کیک و آوردن و گذاشتن جلوم با کلی مسخره بازی شمع های روی کیک و فوت کردم وآرزو کردم به عشقم برسم البته توی دلم چون از نظر بقیه من به عشقم رسیده بودم کیک هارو تیکه کردیم و خوردیم نوبت رسید به کادو ها که بعد از باز کردن کادوها در کمال تعجب دیدم سوهون هم کادو گرفته یعنی اون خبر داشت تنها کسی که بی خبر بود فکر کنم من بودم بابا و مامان برام یه ماشین گرفته بودن و خواهرم یه جعبه پر از شکلات تلخ و با کلی زیور آلات خوشگل که من عاشقش بود و سوهون هم یه سرویس طلا برام گرفته بود از همشون تشکر کردم حالا نوبت شام بود وای که چقدر گرسنم بود همه بلند شدن و رفتیم سالن غذاخوری بعد از صرف شام سوهون گفت که دیگه باید بره و فردا کلی کار داره آخه دو روز دیگه پرواز داشتیم هرچند هواپیما برای خودش بود ولی بازم خیلی کار داشت و مهم بود که به موقع برسیم به سوهون گفتم: من امشب و پیش مامان اینا میمونم و روز بعدش میرم وسایلو آماده می کنم با گفتن این حرف سوهون دوباره قیافش درهم شد و با گفتن باشه رفت بیرون اونو تا در حیاط همراهی کردم و بعد از رفتنش اومدم توی خونه خیلی فکرمو مشغول کرده بود آخه برای چی یهو بهم ریخت مگه حرف بدی زدم اصلا بیخیالش توی حیاط قدم می زدم که چشمم خورد به تابی که نزدیک استخر بود یه تاب کوچیک بود که تقریبا میشه گفت نزدیک استخر بود و اگه تند تاب میخوردی می تونستی دریا رو ببینی
می خواستم برای چند لحظه هم که شده غم و غصه هامو فراموش کنم و به عشقم فکر کنم رفتم و روی تاب نشستم و یه آهنگ ملایم هم گذاشتم تاب می خوردم و به بودن خودم در کنار عشقم فکر می کردم اونقدر غرق فکر کردن بودم که حواسم به اطرافم نبود تاب ایستاد انگار به یه جایی گیر کرده بود پشت سرمو که نگاه کردم خواهرم بود اومده بود پیشم گفت:کجایی تو معلوم هست هرچی صدات زدم نشنیدی شما: همینجام داشتم آهنگ گوش می دادم برای همین صدات و نشنیدم جانم کارم داشتی ؟!.میا(اسم خواهرش میاست): آره میخواستم باهات حرف بزنم میای بریم تو باغ قدم بزنیم ؟!شما: چرا که نه بریم . از روی تاب اومدم پایین آهنگ و قطع کردم و گفتم بریم گفت :میشه آهنگ و دوباره پلی کنی آهنگش قشنگ بود شما:آهنگ وپلی کردم و رفتیم توی باغ که قدم بزنیم یکم که گذشت دیدم چیزی نمیگه یه نگاهی بهش انداختم انگار دستپاچه بود می خواست یه چیزی بگه ولی نمی تونست با خودم گفتم شاید یه تلنگر بهش بزنم بهتر باشه گفتم:خب چیکارم داشتی بگو که خیلی کنجکاو شدم اصلا هم نگران هیچی نباش توکه میدونی حرف هایی که می زنیم بین خودمون میمونه شروع کرد به حرف زدن انگار منتظر همین حرف من بود میا: خب می خواستم درمورد یه موضوع مهم باهات حرف بزنم ....شما: خب.. . میا: اممم قبلش میشه بگی عشق چیه ؟
شما: عشق ..خب.. این یه حسیه که بین دو نفر به وجود میاد وقتی که اون شخص رو میبینی دلت نمی خواد چشم ازش برداری اون و زیبا تر از هرکسی میبینی بدی ها و عیب هاشو نمی بینی وقتی میخوای باهاش حرف بزنی به تته پته میوفتی وقتی پیششی قلبت تند میزنه و بدنت گرم میشه وقتی ازش دوری آروم و قرار نداری حالت بده نمی تونی مثل همیشه خوب باشی اینا همه علامت های عاشق شدن ..حالا چرا این سوالو پرسیدی؟! میا: حس می کنم ..حس می کنم عاشق شدم عاشق کسی که بهش نمی رسم شما:بهت تبریک میگم عشق یه حس خیلی قشنگه که فقط یه بار تجربش می کنی حالا کی گفته بهش نمی رسی مگه عاشق کی شدی که بهش نمی رسی.میا: کوک یه عضوی از گروه بی تی اس فکرکنم بشناسیش اما اون گفته که عاشق آیوئه من نمیتونم مال اون باشم آجی حالا چیکار کنم من بدون اون نمی تونم شما: بغض کرده بود چرا باید خواهرم هم مثل خودم عاشق یکی از اعضا اون گروه بشه چرا باید به دردی که من تحملش می کنم گرفتار بشه نمی دونستم باید چی بهش بگم همونطور ساکت بودم که گفت: آجی تو هم عاشق سوهونی درسته برای همینه که همیشه باهاشی هواتو داره واسه همینه که عیب هاشو ندیدی درسته شما: چی باید می گفتم ...می گفتم منم مثل تو عاشق یکی شدم که بهش نمیرسم تو دلم این حرفا بود اما روی زبونم یه درسته بود یجوری گفتم درسته که خودم به زور شنیدمش صدام از ته چاه میومد یه نگاهی به میا کردم که دیدم داره گریه میکنه بغلش کردم و گفتم :گریه نکن آجی قشنگم همه چیز درست میشه من مطمئنم گریه نکن عزیزکم آروم باش آروم بردمش و گذاشتمش روی صندلی کنار باغ نشستیم اونجا سرشو گذاشت رو شونم گریه کرد اینقدر گریه کرد که خوابش برد منم همونجا به ستاره ها نگاه میکردم و به این فکر می کردم که چرا باید
سرنوشت خواهرم مثل من بشه اینقدر به ستاره ها زل زدم که خودمم همونجا خوابم برد .صبح با نور خورشید که میخورد توی صورتم از خواب بیدار شدم و در کمال تعجب دیدم که توی اتاقم هستم ولی من که توی باغ خوابیده بودم کی منو آورده اینجا دست و صورتمو شستم و رفتم اتاق میا اونم انگار تازه از خواب پاشو ده بود و مثل من گیج بود که چطوری اومده اونجا رفتم پیشش گفت:تو منو آوردی تو اتاق ؟!گفتم: نه من خودمم همونجا خوابم برد ولی مثل تو داخل اتاقم بودم خوب خوابیدی؟! الان بهتری ؟! . میا:آره بعد از اون همه مدت یه شب آروم خوابیدم بعد از اینکه باهات حرف زدم خیلی بهتر شدم ممنون که هستی آجی شما: پرید بغلم و بوسم کرد گفتم :اییی چندش پاشو پاشو لووس برو سر و صورتنو بشور تفیم کردی اییش میا با خوانده رفت صورتشو بشوره منم پاشودم برم ببینم مامان در چه حاله. خوبه خداروشکر الان حال میا خیلی بهتر از دیشب بود رفتم پایین صدای مامان از آشپز خونه میومد رفتم پیشش که دیدم طبق معمول خودش داره آشپزی میکنه بوسش کردم و گفتم صبح بخیر مامان خوشگلم .مامان ش: صبح بخیر دختر لوس مامان البته دیگه باید گفت ظهر بخیر خوب خوابیدی؟ شما:بـله عالی بود همون لحظه آجی اومد داخل آشپز خونه و گفت : بله دیگه نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار دیگه مارو تحویل نمیگیری مامان جان 😉 بله دیگه دخترش قراره بره باید لوسش کنه تا دوباره برگرده پیشش دیگه 😂مامان ش: بسه دختر اینقدر نمک نریز بگین ببینم شما چرا دیشب تو باغ خوابیدین هاا ؟!🤨میا: اممم چیزه ..خب..شما: میا یه نگاهی بهم کرد که یعنی جمش کن این قضیه رو منم با شوخی گفتم هوس کرده بودیم مثل قدیما توی باغ بخوابیم آخه ما قبلا عادت داشتیم همیشه توی باغ می خوابیدیم و مامان و بابا که معمولا نصف شب میومدن قدم بزنن مارو میدیدن و بابا مارو میاورد توی اتاقمون
مامان ش: شما دیگه بزرگ شدین پدرتون نمی تونه شمارو مثل قدیما بغل کنه و بیاره بالا خسته میشه من و میا هم زمان گفتیم : اووو مثل اینکه یه نفر اینجا حسودیش شده و باهم زدیم زیر خنده مامان هم بهمون گفتم :بچه پرروها و باهامون خندید بعد از اینکه خندیدنامون تموم شد مامان گفت صبحونه رو میزه دخترا برین بخورین که گرسنه نمونین از مامان تشکر کردیم و همراه میا مسابقه گذاشتیم که هرکسی زودتر به سالن غذا خوری رسید اون انتخاب کنه بعدش کجا بریم تا سالن غذاخوری دویدیم و من برنده شدم با اینکه میا جر زنی می کرد اما بازم من برنده شدم آی حررص میخورد اما هیچی نگفت رفتیم سر میز و نشستیم من شکلات برداشتم و اون مربا کاملا باهم متفاوت بودیم من عاشق شکلات تلخ و اون عاشق شیرین تو انتخاب خوراکیا کلا متفاوت بودیم یه جوری که مامان می گفت شما خواهر نیستین تو بیمارستان جا به جا شدین بعد از خوردن صبحانه با میا رفتیم اتاق من و لباسامونو عوض کردیم ادکلن هامونم روی خودمون خالی کردیم و رفتیم بیرون از مامان اجازه گرفتیم سوییچ ماشینی که مامان و بابا تازه برام گرفته بودن و برداشتم و با میا رفتیم بیرون دور دور اول رفتیم بازار و کلی خرید کردیم و میا از طرف من برای یادگاری کلی برای خودش وسیله خرید برای باباهم یه ست چرم گرفتم و مامان هم یه لباس مجلسی با ست کیف و کفش و جواهراتش میا هم که خودش گرفته بود برای هانورا و هه می هم چون مثل خودم عاشق بدلیجات بودن بدلیجات گرفتم بعد از خرید رفتیم همون کافه همیشگی همون کافه که تهیونگ و دیدم دلم خیلی براش تنگ شده بود وقتی رفتم اونجا دلم گرفت اما خب بلاخره تموم میشه نشستیم روی همون میز کیک و هات چاکلت سفارش دادم و خاهرم شیک و کیک سفارش و آوردن و با کلی مسخره بازی خوردیم و ساعت تقریبا5 میشد
رفتیم شهر بازی و اول چرخ و فلک بعد ترن هوایی و کلی اسباب بازی دیگه بعد از اینکه همه رو رفتیم اومدیم سیب زمینی سرخ شده گرفتیم و همینطور که میخوردیم روبه میا گفتم میاااا تاحالا تونل وحشت و امتحان نکردیم میای بریم گفت باشه بریم ولی من یکم میترسم اگه مردم چی ؟!شما: میاا چرت و پرت نگو بیا بریم رفتیم توی تونل و روی صندلی ها نشستیم کمربندامون هم بستیم و همه جا تاریک بود و صورت میا رو نمی تونستم خوب ببینم حرکت کرد اولش خیلی ترسناک نبود اما بعدش یه دفه یه مومیایی افتاد رومون که جیغمون در اومد بعدم که از سقف یه مایع قرمز اومد پایین و ریخت رومون وای چه افتضاحی شد کل مسیرو فقط فوششون می دادم آخر مسیر بود و حالا حرکتش آروم شده بود دست میا رو گرفتم و گفتم : میا خوبی هیچ حرکتی نمی کرد تکونش دادم و گفتم : میااا با توئم حالت خوبه قطار ایستاد سریع کمر بندشو باز کردم و بردمش بیرون حالش اصلا خوب نبود بردمش صورتشو بشوره خودمم صورتمو شستم بعدم باهم رفتیم سوار ماشین شدیم توراه میا فقط میلرزید دست بهش میزدی جیغ میزد آخر یه جا وایسادم براش یه کیک آبمیوه گرفتم شاید حالش بهتر بشه بعد از اینکه خورد حالش بهتر شده بود و برگشت به روال عادی و دوباره شروع کرد به حرف زدن انگار دکمه شو زدن دوباره روشن کردن رفتیم یه رستوران شام هم خوردیم و برگشتیم خونه یکم استراحت کردیم
و وسایل هایی که گرفته بودم و دادم به صاحباشون و سایل های میااا هم چیدیم توی اتاقش مامان برامون شام درست کرده بود دلمون نیومد دست پخت مامان و نخوریم اونم خوردیم و رفتیم بخوابیم میا رفت اتاقش منم رفتم اتاقم و مثل همیشه یه کتاب برداشتم شروع کردم به خوندن کتابش به نصف رسید که دیدم دیر وقته و بهتره برم بخوابم کتاب و گذاشتم سر جاش و رفتم خوابیدم روز بعدش صبح زود بیدار شدم و همراه مامان و بابا و میا صبحونه خوردم و ازشون خداحافظی کردم چون وقت پروازمون نصف شب بود گفتم نیان که خسته نشن بعدم وسایلم و جمع کردم و گذاشتم توی ماشین رفتم خونه هانورا وسایل هانورا و هه می رو تحویلش دادم با اونم خداحافظی کردم و رفتم خونه وسایل خودمم جمع کردم باید یه سر به شرکت می زدم خیلی وقت بود بیخیالش شده بودم شغل من جدا از امنیتی بودن من توی شرکت پدرم مدل بودم و بعضی از کار ها رو من انجام میدادم شغل پدرم هم مدیرعامل شرکت برج سازی و یه شرکت تولید پوشاک بود(همون که توش مدل بود) و یه نمایشگاه ماشین و یه پاساژ هم داشت که ما معمولا اونجا خرید می کردیم آماده شدم و رفتم شرکت تا کار هارو درست کردم و لباسای جدید رو تایید کردم و باهاشون عکس گرفتم خیلی طول کشید
تا برگشتم خونه هوا تاریک شده بود ساعت تقریبا ۷ بود نیم ساعت نشده بود رسیدم خونه که سوهون زنگ زد و گفت آماده بشم میخوایم بریم بیرون کارم داره یه لباس دخترونه کوتاه پوشیدم رنگش سبز بود یه سبز خیلی ناز آرایش کردم و یه سایه سبز و نقره ای زدم و یه خط چشم پهن با ریمل یه رژ صورتی ملایم با برق لب که باعث میشد لبام یه برق خاصی داشته باشه موهامم بستم بالا و یه مقدارش و ریختم تو صورتم ولی بعد پشیمون شدم و دوباره زدم بالا گوشیم زنگ خورد سوهون گفت : پایین منتظرتم .شما: بعدم خیلی سریع قطع کرد بیخیالش شدم و رفتم پایین باهاش سلام کردم در ماشین و برام باز کرد نشستم و درو بست رفت اون طرف که خودشم سوار بشه انگار حالش خیلی خوب نبود گفتم بحث و شروع کنم شاید بشه فهمید چرا اینجوریه گفتم : خب چیکارم داشتی حالا؟! سوهون: صبر کن بریم یه رستوران خوب اونجا راجبش حرف می زنیم. شما: باشه هرجور راحتی سوهون: تو وسایلت رو آماده کردی ؟! شما:آره اما خب هنوز بعضی از وسایل مونده که بزارم تو چی آماده ای؟!سوهون:خوبه من ...خب.. هنوز وقت نکردم جمع کنم حالا من بعدا جمع میکنم نگران نباش وسایل من زیاد نیست. شما: نگران نیستم می دونم که هرطور بشه آماده میشی از کارت جا نمی مونی میشناسمت. ماشین ایستاد به اطراف نگاه کردم یه رستوران خیلی شیک روبه رومون بود گفت از ماشین پیاده بشم و منتظرش بمونم که بیاد از ماشین پیاده شدم سوهون هم رفت ماشین رو پارک کنه . اولش شک داشتم که چیزی شده یا نه اما با چیزی که گفت مطمئن شدم یه چیزی شده غیر ممکنه تا الان وسایلش رو جمع نکرده باشه .سوهون اومد و همراه هم رفتیم توی رستوران یه موسیقی کلاسیک و ملایم درحال پخش بود یه چند اتاق بود که مخصوص بود و فقط برای افرادی بود که از قبل رزرو کردن سوهون در یکی از اتاقارو باز کرد و رفتیم داخل یه خونه کامل بود همه چیز داشت حتی سلف سرویس جدا توی اتاق هم بود با یه میز بار و میزی که برای صرف غدا بود خیلی شیک چیده شده بود .سوهون صندلی رو کشید عقب و ازم خواست که بشینم خودشم روبه روم نشست
پایان پارت نهم رو اعلام میکنم منتظر پارت بعد باشید ببخشید پیر میشه الان فصل امتحاناست و خیلی وقت ندارم اما سعی میکنم که زودتر پارت بعد رو بزارم شما هم همکاری کنید لطفا مرسی که هستین با لایک و کامنت هاتون خوشحالم کنید💜😘✌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت بعد رو نمی زاری 🥺🥺🥺
عالییی بودددد💕
عالی بود😘😘😘
داستان خیلی قشنگه
پارت بعدی رو زودتر بزار