
خودوالدگری یعنی تبدیل شدن به همان والد مهربان، حمایتگر و مسئولیت پذیری که همیشه نیاز داشتیم. این مهارت کمک میکند به جای سرزنش یا بیتوجهی به خود، با درک، مراقبت و مرزگذاری سالم، رشد کنیم و زخمهای گذشته را التیام دهیم.
هیچ پدر و مادری کامل نیست. بعضیها فرزندانشان را بیش از حد تحت فشار میگذارند، بعضیها علاقهی خیلی کمی نشان میدهند. بعضی بیش از حد سلطهگرند، بعضی دیگر بیتوجه. بعضی از فرزندانشان برای حمایت عاطفی استفاده میکنند و مرزها را رعایت نمیکنند، و بعضی دیگر در نشان دادن عشق مداوم و پرورشدهندهای که کودکان نیاز دارند، کوتاهی میکنند. «بازوالدگری» یا «خودوالدگری» یک تکنیک درمانی است که شامل شناسایی نیازهای عاطفی برآوردهنشده در دوران کودکی و ایجاد روشهای سالم برای پاسخ به آن کمبودها در بزرگسالی میشود. لیان شوبرت میگوید «وقتی کودک هستیم، مغز و شخصیت ما در انعطافپذیرترین حالت خود قرار دارد، بنابراین جای تعجب نیست که سبک فرزندپروری میتواند به طور قابل توجهی شکلدهندهی فردیت ما در بزرگسالی باشد، حتی اگر به طور کلی فکر کنیم والدینمان خوب بودند» لیان میگوید: «خودوالدگری میتواند یک چارچوب قدرتمند برای مقابله با مجموعهای از مشکلات باشد، از اضطراب گرفته تا افسردگی، اعتیاد و مشکلات رابطهای. بسیاری از این مشکلات میتوانند ریشه در دوران کودکی داشته باشند، حتی اگر ما بلافاصله متوجه آن نشویم.
بازوالدگری یک فرایند دو مرحلهای است. مرحله اول شامل بررسی و شناسایی جاهایی است که ممکن است مشکلات در آن شکل گرفته باشند. این یعنی آشنایی با انواع سبکهای فرزندپروری، شکستها و کمبودهای رایج، و تأثیری که میتوانند در بزرگسالی بر ما بگذارند. مرحله دوم شامل کار کردن روی راهحلها است. این میتواند شامل بررسی این باشد که والدین چگونه میتوانستند به شیوهای حمایتکننده و پرورشدهندهتر واکنش نشان دهند و اینکه ما چطور میتوانیم همین مهربانی را به خودمان ارائه دهیم. لیان میگوید: «این فرایند واقعاً میتواند منجر به لحظهای مثل روشن شدن چراغ شود که همه چیز سر جای خودش قرار میگیرد. وقتی بفهمید والدینتان در کجا کوتاهی کردهاند و چطور از آن زمان با درونیسازی آن مسائل خودتان را مجازات کردهاید، همان موقع است که میتوانید یک پیشرفت عاطفی واقعی را تجربه کنید.»
۱۱ خطای رایج در فرزندپروری با شناخت تأثیر تجربههای فرزندپروری بر رشد عاطفی خود، میتوانیم فرایند «بازوالدگری» را آغاز کنیم تا افکار، ویژگیها و مهارتهایی را که ممکن است در کودکی از دست دادهایم، در خود پرورش دهیم. در ادامه، ۱۱ مورد از شکافها، ویژگیها و خطاهای رایج در فرزندپروری و نحوهای که تأثیرات آنها میتواند در مسیر رشد کودک تا بزرگسالی بروز پیدا کند، آورده شده است.
بیتوجهی عاطفی: وقتی والدین نتوانند حمایت، تأیید و مراقبت عاطفی لازم را فراهم کنند، این میتواند منجر به کمبود آگاهی عاطفی در بزرگسالی، ناتوانی در کنترل احساسات و دشواری در ایجاد روابط سالم شود. دلیل این موضوع ممکن است این باشد که ما فرصت تجربه و بیان احساسات خود را در یک محیط امن و حمایتگر نداشتهایم. فرزندپروری با فشار بالا: والدینی که به سبک «ببری» رفتار میکنند یا انتظارات بسیار بالایی دارند، ممکن است این انتظارات را در ذهن فرزندانشان نهادینه کنند و این منجر به احساس شکست، ناکافی بودن، اعتیاد به کار، کمالگرایی، اضطراب، افسردگی و شک به خود در بزرگسالی شود. کنترل بیش از حد: والدینی که استقلال فرزند را محدود میکنند، به جای او تصمیم میگیرند یا مدام انتخابهای او را نقد میکنند، خطر ایجاد کمبود اعتمادبهنفس، عزتنفس و خوداتکایی را در او افزایش میدهند. در بزرگسالی، ممکن است در اعتماد به دیگران مشکل داشته باشیم، به دنبال تأیید مداوم باشیم یا به دیگران بیش از حد وابسته شویم.
تروما (آسیب روانی): تجربه یا مشاهدهی آزار یا خشونت در کودکی میتواند تأثیرات شدیدی بر فرد بگذارد. در بزرگسالی ممکن است در تنظیم احساسات، ایجاد پیوندهای سالم و احساس امنیت در روابط مشکل داشته باشیم. این افراد در معرض خطر بالاتری برای ابتلا به افسردگی، اضطراب، اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، عزتنفس پایین و اعتیاد هستند. ما ممکن است خطر تکرار الگوهای ناسالم روابطی که دیدهایم را داشته باشیم یا همان الگوهای ناسالمی را که برای محافظت از خود ایجاد کردهایم، دوباره تکرار کنیم. حمایت بیش از حد: فرزندپروری بیش از حد محافظهکارانه میتواند توانایی ما برای ریسکپذیری یا کشف محیط اطراف را محدود کند و باعث کمبود اعتمادبهنفس، استقلال یا خودکارآمدی شود. این موضوع میتواند به اضطراب، درماندگی در برابر مشکلات و دشواری در تعیین مرزهای شخصی منجر شود. ما ممکن است به سمت شریکهایی گرایش پیدا کنیم که ویژگیهای ناسالمِ بیشازحد محافظتی مشابهی دارند. انتقاد یا سرزنش: انتقاد یا سرزنش مکرر میتواند یک صدای درونی انتقادی ایجاد کند که عزتنفس و ارزشمندی ما را تضعیف میکند. ممکن است در پذیرش مسئولیت و پاسخگویی مشکل داشته باشیم و برای اجتناب از پیامدها، به دستکاری روانی دیگران متوسل شویم.
درهمتنیدگی / نبود مرزهای شخصی: درهمتنیدگی زمانی رخ میدهد که والدین بیشازحد در زندگی فرزند دخالت دارند و این موضوع در بزرگسالی به دشواری در قاطعیت و تعیین مرزهای سالم در روابط منجر میشود. این رفتار میتواند به شکل احساس گناه دادن یا پرسشهای مداخلهگرانه دیده شود. ممکن است والدین به ما بگویند که باید آنها را بهعنوان یک دوست ببینیم نه والد، یا بگویند بدون ما نمیدانند چه خواهند کرد، یا مرزهای شخصی ما را نادیده بگیرند. وارونگی نقشها / مسئولیتپذیری بیشازحد: کودکانی که مجبور میشوند مسئولیتهای بزرگسالانه را بر عهده بگیرند یا از والدین خود مراقبت کنند، ممکن است در آینده با احساس بار سنگین یا رنجش روبهرو شوند. ممکن است برای تعیین مرزها و ابراز وجود مشکل داشته باشیم و همین باعث شود دیگران از ما سوءاستفاده کنند یا همیشه احساس خستگی و فرسودگی کنیم. همچنین ممکن است بیان نیازها و احساسات یا نشان دادن آسیبپذیری برایمان دشوار باشد و این موضوع توانایی ما را در ایجاد روابط سالم تحتتأثیر قرار دهد. کمبود حمایت / رهاشدگی: اگر در کودکی با رهاشدگی جسمی یا عاطفی مواجه شویم، ممکن است در بزرگسالی با مشکلات اعتماد، ترس از طرد شدن و احساس بیارزشی دستوپنجه نرم کنیم. روابطمان اغلب آسیب میبینند. ممکن است بیشازحد وابسته یا بیشازحد بیتفاوت شویم، یا از صمیمیت بترسیم و نیاز به اطمینان دائمی داشته باشیم.
گسلایتینگ / بیاعتبار کردن احساسات: اگر احساسات ما بهطور مکرر از سوی مراقبان نادیده گرفته شود، نادیده انگاشته شود یا بیاعتبار شود، ممکن است در بزرگسالی در پایداری عاطفی و ابراز خود دچار مشکل شویم. ممکن است مشکلات عمیق عزتنفس، دشواری در اعتماد کردن، و تمایل به زیر سؤال بردن خودمان را تجربه کنیم. همچنین ممکن است این رفتار را نسبت به دیگران تکرار کنیم، احساساتشان را بیاعتبار کنیم یا به آنها بگوییم که باید «محکمتر» باشند. عشق مشروط: اگر در کودکی تنها زمانی عشق و تأیید دریافت کرده باشیم که شرایط یا انتظارات خاصی را برآورده کرده باشیم، ممکن است این باور را درونی کنیم که ارزش و بهای ما به دستیابی به اهداف خاص وابسته است. ممکن است با احساس ارزشمندی مشکل داشته باشیم و تعیین مرزهای سالم برایمان دشوار شود، زیرا میترسیم در صورت ابراز وجود، دیگر دوستداشتنی نباشیم.
چگونه خودمان را دوباره والدگری کنیم / خود والدگری استفاده از دیدگاه والدگری مجدد میتواند روش قدرتمندی برای تغییر نحوه فکر کردن و احساس کردن ما و تنظیم گفتمانهای درونیمان باشد. لین میگوید: «وقتی وارد این موضوع میشویم، صداهای غیرکمککننده در ذهنمان یا محرکهای احساسی که ما را آزار میدهند، اغلب پژواک صدای والدینمان یا دیگر افراد صاحبقدرتی هستند که در کودکی داشتیم. به همین دلیل است که این تکنیک برای بسیاری از افراد بسیار تحولآفرین است.» خود والدگری شامل همکاری با یک درمانگر برای بازتعریف افکار منفی، کنترل بهتر احساسات و ایجاد روابط سالمتر با دیگران است. همچنین ممکن است شامل تمرین عمدی مراقبت از خود و دلسوزی نسبت به خود، تعیین مرزها و یادگیری برآوردن نیازهای عاطفی خودمان باشد. لین میگوید: «یک راه فکر کردن درباره این موضوع این است که خودمان را با همان مهربانی، دلسوزی و درکی که یک والد مهربان به فرزندش ارائه میدهد، رفتار کنیم.»
خود والدگری به چه شکل است: اگر در کودکی بیتوجهی، تروما یا ترکشدگی را تجربه کردهایم، ممکن است نیاز داشته باشیم یاد بگیریم احساسات خود را تایید و به رسمیت بشناسیم، تمرین کنیم آنها را در محیطی امن بیان کنیم و به خودمان عشقی که نیاز داشتیم اما دریافت نکردیم، بدهیم. همچنین ممکن است نیاز داشته باشیم باورهای منفی درباره خود را شناسایی و به چالش بکشیم و حس قوی از ارزش و اعتماد به نفس در خود ایجاد کنیم. اگر والدگری با فشار زیاد یا انتقاد و سرزنش را تجربه کردهایم، باید یاد بگیریم گفتگوی منفی درونی را تشخیص داده و به چالش بکشیم، قوتها و موفقیتهایمان را جشن بگیریم و دلسوزی نسبت به خود را تمرین کنیم. اگر کنترل بیش از حد یا حفاظت افراطی را تجربه کردهایم، نیاز داریم مهارتهای تصمیمگیری و حل مسئله را تمرین کنیم، مرزهای سالم تعیین کنیم و برای خودمان حقطلبی کنیم و یاد بگیریم به خود و دیگران اعتماد کنیم. اگر دچار درهمآمیزی بیش از حد (وابستگی ناسالم) یا برعکس شدن نقشها شدهایم، باید تمرین کنیم جسارت و تعیین مرز را یاد بگیریم و روی شکل دادن هویت فردی و استقلال خود کار کنیم. اگر عشق مشروط، گسلایتینگ (بیاعتبارسازی احساسات) یا رد احساسات را تجربه کردهایم، باید خود-تأییدی و دلسوزی نسبت به خود را تمرین کنیم، اعتماد به نفس و ارزش خود را مستقل از تایید دیگران بسازیم و مهارتهای ارتباطی سالم را برای بیان احساسات و نیازهایمان به دیگران تمرین کنیم. همچنین ممکن است نیاز باشد روابطمان را ارزیابی کنیم و اطمینان حاصل کنیم که آنها بر اساس تعادل و احترام بنا شدهاند.
خود والدگری ممکن است همچنین به شکلهای زیر باشد: خوددلسوزی: دادن کلمات تشویقی به خود، مراقبت از خود، یا اجازه دادن به خود برای استراحت وقتی نیاز داری. خودآگاهی: توجه به افکار و احساسات خود و شناخت زمانی که باید یک قدم عقب بکشی یا به دنبال حمایت باشی. خودانضباطی: پاسخگو بودن به خود و قبول مسئولیت رفتارها و عملکردهایت، تعیین مرزها و اهدافی که با ارزشها و اولویتهایت همراستا باشند. این ممکن است شامل ایجاد عادات و روالهای سالم، تلاش آگاهانه برای اولویت دادن به رفاه خود و شناسایی و رسیدگی به نقاط ضعفی باشد که داشتهای. خودتأییدی: شناخت و پذیرفتن احساسات، افکار و تجربیات خود به عنوان مواردی معتبر و واقعی – پذیرفتن آنها بدون انکار یا کمارزش کردنشان. وقتی یاد میگیریم احساساتمان را بدون قضاوت قبول کنیم، رابطه دلسوزانهتر و پذیراتری با خودمان ایجاد میکنیم که به مدیریت بهتر استرس، اضطراب و محرکهای احساسی دیگر کمک میکند. خودبازتابی: اختصاص دادن زمان برای تفکر درباره تجربیات و احساسات خود و یادگیری از آنها برای رشد، توسعه و بهبود روابطمان. این ممکن است شامل نوشتن در دفتر خاطرات، درمان یا گرفتن بازخورد و مشورت از دوستان یا مربیان قابل اعتماد باشد. اعتماد به خود: داشتن اطمینان به توانایی خود برای گرفتن تصمیمهای درست و مراقبت از خود. اعتماد به شهود و راهنمایی درونی و تمایل به ریسک کردن و یادگیری از اشتباهات.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
درود.مفید بود البته بشخصه متنهای خلاصهتر و ترجیح میدم.🌷
اول 🤡