آشپزی با بنگتن...! ☁️✨

آشپزی با بنگتن...! ☁️✨

┇جین:🍧🥢 زود تر از تو بلند شده و مشغول پخت و پزه.. هر چی ازش میخوای تا اجازه بده بهش کمک کنی مخالفت میکنه.. با دلخوری بهش میگی: +چیه؟ نکنه فکر میکنی بلد نیستم چیزی درست کنم؟ -نه..فقط میخوام خودم آشپزی کنم!دفعه بعد با هم درستش میکنیم.. +باشه.. ولی نمیتونی یه جا بشینی و بالاخره مشغول درست کردن سالاد میشی که میخنده و گونتو میبوسه.. غذای اون روز رو هم با دستپخت جناب کیم کنار هم خوردین...!

┇نامجون:🍧🥢 وقتی میخواد تو آشپزی کمکت کنه باهاش مخالف میکنی چون دفعه قبلی همه ی ظرفا رو شکونده بود.. یه گوشه میشینه و فقط به آشپزیت نگاه میکنه. مواد رو مخلوط میکنی و غذات آماده میشه.. میاد نزدیک گاز و با ذوق غذاتو بو میکنه و ازش تعریف میکنه.. همین که میری تا میزو بچینی صدای بلندی ایجاد میشه.. برمیگردی که میبینی بعله...! طبق معمول ظرف غذا رو ریخته رو زمین!! +نامجونااااااا! -ببخشید..میرم از بیرون میگیرم! و اون مجبورید غذای حاضری بخورید..

┇شوگا:🍧🥢 داری آشپزی میکنی که هِی غر میزنه میگه کِی غذا حاضر میشه.. عصبانی میشی و دستشو میگیری و میکِشیش تو آشپزخونه.. +حالا که اینطوریه خودت درست کن که انقدر هم به من گیر ندی!! هر چی معذرت خواهی میکنه فایده نداره و آخرش مجبور میشه دست به کار بشه.. -آ.ت؟گفتی چقدر نمک بریزم؟! +واااای یونگیااا..۱۲ بار پرسیدی که.! گفتم یه قاشق کوچیک بسه.. و اینطوری با کلی سختی غدا رو آماده میکنه.. لثه ای میخنده و میگه :"بالاخره تونستم!" و شاهکار همسرتو با هم خوردین...

┇جیهوپ:🍧🥢 بدون اینکه بهش بگی همینطور داره میره و میاد و هِی ازت میپرسه که کاری لازم نداشته باشی.. هر چی بهش میگی یه گوشه بشینه و کافیه اهمیت نمیده و به کارش ادامه میده.. غذا که آماده میشه با خنده ازت تشکر میکنه و میگه: -خسته نباشی! +ای بابا..بیشترشو که تو درست کردی! -ذوق میکنه و میبوستت و بعدش غذاتونو میخورین...

┇تهیونگ:🍧🥢 بدون کاری کنارت ایستاده و به آشپزیت نگاه میکنه.. هر چند دقیقه یه بار سوالای عجیب میپرسه که با صدای تقریبا بلندی میگی: +عههه تهیونگ!!چرا چرت و پرت میپرسی ؟ آخه یعنی چی شکر بریزم تو غذا؟:|| -مگه شیرین باشه چی میشه؟ فقط بهش چشم غره میری و جوابشو نمیدی.. چند بار به غذا ناخونک میزنه و مزه مزه میکنه.. غذات که حاضر میشه کمی ازش میچشی که صورتت جمع میشه و داد میزنی: +تهیونگگگگ!شورش کردیییی!! وقتی اوضاعو خراب میبینه مستطیلی میخنده و بدو بدو از آشپزخونه میاد بیرون...

┇جیمین:🍧🥢 +واااای جیمین بس کن! به عکس گرفتن ادامه میده و میگه: -آخه خیلی کیوت شدی!میخوام این عکسا رو داشته باشم.. +چیه مگه؟ دارم آشپزی میکنم خو.. به قاشق توی دستت و پیشبند دور کمرت اشاره میکنه و میگه: -خیلی باحال شدی!! غر میزنی و به آشپزیت ادامه میدی.. بعد چند دقیقه میاد کنارت و مشغول خورد کردن میشه که انگشتشو میبره. زخمشو میشوری و با چسب زخم میبندیش و میشونیش روی صندلی .. +تو کاری نکن لطفا..همین عکس بگیری بهتره!! و سرگرم کارت میشی...

┇جونگکوک:🍧🥢 همیشه تو کارهای خونه کمکت میکرد.. الان هم داشت شیشه ها رو تمیز میکرد که داد زدی : +جونگکوکاااا..بیا اینجا!کمک میخوام.. میاد تو آشپزخونه و آستیناشو میزنه بالا .. ظرف سبزیجات رو میزاری جلوش و ازش میخوای خوردشون کنه.. مشغول میشه که با خیال راحت به بقیه کارهات میرسی.. بعد از چند دقیقه برمیگردی سمتش که میبینی با دهن پُر بهت زل زده.. به ظرف جلوش خیره میشی که میبینی هیچی توش نیست!! +کوکی؟اینا چیشد؟ فقط نگات میکنه و خرگوشی میخنده.. +خوردیشون؟همه رو؟ سرشو تکون میده که با حرص میگی: +پاشو برو بازم بگیر..دیگه هیچی نداریم! حرفتو گوش میکنه و میره بازم بخره... و بخاطر کارهای بانی طورش میخندی..

خوب تموم شد اگه دوست دارین بازم ازین تستا ببینین فالوم کنید ... و اگه ازین پست خوشتون اومد لایک و کامنت یادتون نره ... یه چالش هم داریم ...