
مدرسه زامبی ها پارت دوم
چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم!! بچه های مدرسه انگار عقلشون رو از دست داده بودن.صورت و لباساشون پر از خون بود،به دیگران حمله میکردن و اونا رو گاز میگرفتن طولی نمیکشید افرادی که گاز گرفته شدن هم مثل اونا میشدن و به دیگران حمله میکردن.تا چندلحظه فقط بهشون نگاه کردم که یکدفعه با صدای جون سوک به خودم اومدم:(جین وو مراقب باش) یکی شون دقیقا به سمتم میومد اون لحظه دست خودم نبود اما صندلی کنارم رو محکم به سرش زدم.وسط این همه جیغ و داد دانش اموزا وایساده بودم و فقط به بچه هایی که مثل دیوونه ها شده بودن نگاه میکردم;جون سوک دستم رو کشید و بهم گفت که باید فرار کنیم . با هم دیگه دوییدیم توی راهرو ،انگار هنوز توی راهرو ها نبودن اما میشد صداشون رو شنید که به ما نزدیک میشدن.همینجور که دنبال جایی برای قایم شدن میگشتیم زامبی ها خیلی بهمون نزدیک شده بودن ، از چیزی که فکر میکردم سریع تر بودن.
همون لحظه اولین دری رو که پیدا کردیم واردش شدیم،کلاس ورزش بود.هیچ کسی اونجا نبود. به جون سوک نگاه کردم که از ترس رنگش پریده بود بهش گفتم:(اینا چی بودن؟ چرا بچه های مدرسه اینجوری شدن؟)جون سوک با همون حالت ترسیده ای که داشت بهم نگاهی کرد و گفت:( نمیدونم این ویروس از کجا اومده؟انگار تبدیل به زامبی شدن چندبار درباره شون خوندم،اما فعلا بیا همینجا بمونیم تا یه فکری برای نجات کنیم)قبول کردم بعد از چند لحظه بلند شدم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم حیاط مدرسه پر شده بود از بچه هایی که تبدیل به زامبی شدن.رو به جون سوک کردمو گفتم:(اگه موبایل هامون رو داشتیم خیلی خوب میشد میتونستیم کمک بگیریم) جون سوک هم تایید کرد.دوباره بیرون رو نگاه کردم که ناگهان
صدای کوبیدن در اومد گفتم:(حتما زامبی ها هستندرو باز نکن) همون لحظه صدای مین هو از پشت در اومد که:(عوضیا درو باز کنین زامبی نیستم بدویید الان میان!)به جون سوک گفتم :( بیا درو باز کنیم زامبی ها که فحش نمیدن) اما
جون سوک با عصبانیت گفت:(چرا میخوای کمکشون کنی؟ اونا حقشونه که تبدیل بشن هر چند الانم رفتارشون کم از زامبی ها نیست)با اینکه خودمم از مین و دوستاش خوشم نمیومد اما درو باز کردم و اونا اومدن داخل اما وقتی خواستم درو ببندم زامبی ها حمله کردنو درو شکستن.. زامبی ها به طرفمون حمله میکردن. هیچ وسیله ای هم برای دفاع نداشتیم،چندتا زامبی به سمت من و چند تا به سمت مین هو و دوستاش رفتن.گیتارم رو از روی دوشم برداشتم و با اون زامبی ها رو میزدم یکدفعه جون سوک داد زد:(جین وو بیا از در پشتی بریم پشت بوم)همون لحظه گیتارم و به طرفشون پرتاب کردم از اون طرف مین هو به جای اینکه به دوستاش کمک کنه اونا رو به طرف زامبی ها هل داد و زامبی ها مشغول گاز گرفتشون شدن. از طریق راه پله رفتیم پشت بوم درو که باز کردیم چندتا زامبی اونجا بودن همین که خواستیم برگردیم دیدم زامبی ها در حال بالا اومدن از راه پله هستن برای همین درو بستیم
مین هو که معلوم بودن از ترس کم مونده غش کنه گفت:( حالا باید چیکار کنیم؟) منم گفتم:( چاره ای نداریم باید باهاشون بجنگیم)اینو که گفتم به سمت زامبی ها حمله کردم......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
مرسی عشقم:)