سفر رویایی پارت ۳🌠

امیدوارم که دوست داشته باشیدد و نظرتون رو بگید ممنون میشم اگر هم دوست داشتین لایک کنن🥺😁💜

خوب بریم سراغ داستانمون

حواسم به لباسام جمع شد که دیدیم کل لباسام کثیف شدن🥴 به خواهرم گفتم که سریع بریم که لباسمو عوض کنم خواهرم از اولش تا آخرش فقط میخندید😆🤣 با خودم گفتم ولش کن بزار یکم بچه بخنده رفتیم هتل و لباس هام رو عوض کردی و دوباره رفتیم بیرون خواهرم گفت بریم شهربازی منم گفتم باشه یک تاکسی گرفتیم و رفتیم به سمت شهربازی، رفتم بلیط گرفتم که بریم اژدها سوار شیم🐉 شانس خوبمون اخر نشستین و دونفر دیگه هم که ماسک کلاه داشتن کنارمون نشستن ا/ت:نگاهشون کردم خیلی مشکوک بودن به خواهرم گفتم اینا مشکوکن. خواهرا/ت:اره خیلی مشکوکن ولی ولشون کن چه کارشون داری ا/ت:نه کاریشون ندارم ولییی... تا خواستم بقیش رو بگم اژدها حرکت کرد وایی داشتم از ذوق میمیردم خیلی حال داد منو خواهرم دوتایی دستای همو گرفتیم......

و بردیم بالا کلی جیغ زدیم منم بلند گفتم این بهترین روزمهههه خواهر ا/ت:جیغغغغغغغغغغ🤣🤣ا/ت:باشه فهمیدم خیلی داره بهت خوش میگذره ولی خودتو نکش😆خواهر ا/ت:وای عجب حالی داد خالی شدم🤣🤣🤣🤣 ا/ت:بله معلومه خالی شدی🤣😄آقای ماسک دار: که کنارم نشسته به خواهرم گفت:واو ندیدم تا حالا یک دختر انقدر جیغ بزنه ا/ت:حالا که دیدی😄 اون یکی آقای ماسک دار:منم تا حالا ندیدم دختری که از اژدها نترسه منو خواهرم غش کردیم از خنده، پسره گفت:چرا میخندی خوب همه دخترهایی که دیدم میترسیدن ولی شما نمیترسیدی ا/ت:چون منو خواهرم عاشق چیزهای هیجانی هستیم😎😉 پسره ماسک دار که کنارم نشسته:عه خواهرته ا/ت:بله. اون پسر ماسک دار اون وری گفت: چه جالب. منم خنده ریزی کردم یک دفعه.....

اژدها ایستاد منو خواهرم یک اخمی کردیم و همزمان گفتیم چه زود تموم شد دوبارهههه اون پسره که کنار بود خندش گرفت اون یکی هم جلوی خندشو گرفت و گفت:خوب بیان ۴ تا بلیطی بگیریم😁 خواهرم سریع گفت قبوله منم نگاهش کردم و گفت عهه یعنی هر چی خواهرم گفت😅🥺 باشه یک دور دیگه هم بریم پسره که کنارم بود بلند گفت هورااااا🥳 بعد خواهرم هم گفت هوراااا🥳من خواهرمو نگاه کردم اون یکی پسره هم اون پسره که کنارم بود کرد. ا/ت:من الان سریع میام خواهر ا/ت:عهه کجااا. ا/ت:با اجازه میخوام ۴ تا بلیط بگیرم اون پسره اون وری گفت:عهه بزار من بگیرم مهمون من ا/ت:من شمارو نمیشناسم که مهمون تو باشم پسر اون وری:منم تورو نمیشناسم که تو برای ما بلیط بگیری ا/ت:اتفاقا هم شناختی البته منم تو رو الان شناختم😏 پسره اون وری:هااا یعنی منو شناختی ا/ت:بله حتی این دوستت رو هم شناختم خواهر ا/ت:بله منم شناختم😏😉 اون پسره کناری پس لطفا بریم یک گوشه حرف بزنیم خواهر ا/ت:چرا باید بیام ا/ت:باشه بریم خواهر ا/ت:هااا واقعااا ا/ت:ببند

خواهر ا/ت:باشه بستم خوبههه ا/ت: آفرین دختر خوبب😄خوب بریم دیگه از اژدها پیاده شدیم داشتیم میرفتیم که یکی پسر جوان اومد جلوم و گفت هی برو اون ور منم بهش گفت راه باز جاده دراز اون پسره ماسک داره که میدونستم کیه به اون پسره گفت هوی گمشو اون ور منم بهش نگاه کردم خواهرم گفت ولش کن بزار خواهرم حسابشو برسه میدونه باید چه کار کنه موند نگاهم کرد منم رو به اون پسره کردم که جلوم وایساده بهش گفتم ببین دارم با زبون خوش بهت میگم از اون ور برو من از جام تکون نمیخورم😏 اون پسره که جلوم وایساده گفت عهه اینجوری خواست هولم بده جا خالی دادم رفتم پشتش سریع از پشت با پام زدم تو کمرش پهن شد سر زمین🤸🏻‍♀️ بهش گفتم آخه با خاک یکسان شد🏜 ا/ت: خوب بچه ها بریم من کارم اینجا تموم شد و رفتیم فضای آزاد شهربازی هیچ کس اونجا نبود

بچه ها من برای خواهر ا/ت یک اسم گذاشتم نایون امیدوارم از اسمش رو دوست داشته باشید😁😊

اون پسره ماسک داره گفت:خیلی عالی زدیش، کلاسی چیزی رفتی نایون:نه نرفته ولی خیلی خوب بلده پسر هارو چه خوب تربیت کنه. اون پسره که کنارم نشسته بود دهنش موند باز منم بهش گفتم ببندش وگرنه پشه میره توش. دهنش رو بست منم خنده ی ریزی کردم بهش. اون پسره ماسک داره گفت خوب از کجا مارو میشناسی منم دور ورو نگاه کردم گفتم:چون شما بی تی اسین و تو که کنارم نشسته بودی کوکی هستی و تو هم تهوینگ دوتاشون فکشون افتادن منم رفتم جلو فکشون رو بردم بالا نایون هم مثل همیشه غش خندههه🤣🤣🤣🤣 تهوینگ:خوب میشه خودتون رو معرفی کنید. ا/ت:حتما من ا/ت هستم و این هم نایون هست خواهر کوچیکترم ولی خوب اون قدش از من بلدتره ولی من ۹ ماه ازش بزرگترم😎۱۹ سالم و میخوام برم تو ۲۰ سالگی و نایون هم تازه ۱۹ سالش شده. کوکی:خوشحالم از آشنایتون تهوینگ:من هم از دیدنتون خوشحالم. منو نایون هم یک لبخندی زدیم یک دفعههه.......

.............................................

این پارت تمام شدد🤪 امیدوارم دوست داشته باشیدد😁💜