
داستانی راجب معلمی در پاریس
برگهای زرد و نارنجی، چون رقصانهای خسته، با نسیمی سرد و بازیگوش در خیابانهای پاریس سرگردان بودند و آرام آرام روی زمین پهن میشدند. ساعت سه و نیم بعدازظهر بود؛ آخرین زنگ مدرسه، زنگ شیمی، که همیشه چون نوایی دلنشین در دل دانشآموزان دبیرستان افق طنین میانداخت. نه به خاطر درس، بلکه به خاطر حضور گرم و مهربان خانم ماریا دلون.
سوفی، همچون دختری که در خیالهای خود غرق است، به پنجره خیره شده بود که صدای نرم و مهربان خانم دلون او را به دنیای واقعی بازگرداند. ـ سوفی عزیزم، این دومین و آخرین باری است که امروز بهت تذکر میدهم؛ حواست را جمع کن، باشه؟ سوفی با سر تکان دادن و نگاهی پر از شرمندگی، تمام حواسش را به تخته و درس داد. همه عاشق خانم دلون بودند؛ مهربان و درککننده، هرچند کمی سختگیر، اما دلها را با خود داشت. سوفی، دختری محبوب با چهرهای چون نقاشی و صدایی چون نسیم صبحگاهی بود. زنگ پایان کلاس به صدا درآمد و دانشآموزان، هر کدام غرق در افکار و صحبت هایشان، به سوی خانههایشان روان شدند.
دو روز بعد، زنگ آخر شیمی دوباره به گوش رسید، اما این بار سکوتی سنگین و عجیب بر کلاس سایه افکنده بود. خانم دلون، با چشمانی پر از نگرانی، حضور و غیاب را آغاز کرد و وقتی نام سوفی را نشنید، ابرویی در هم کشید و پرسید: ـ سوفی کجاست؟ چرا نیامده؟ یکی از بچهها با صدایی لرزان گفت: +خانم دلون، راستش... سوفی گمشده. ـ چه؟ اگر شوخی میکنید، این شوخی اصلاً خندهدار نیست. +نه، شوخی نیست. دو روز پیش از مدرسه که رفت، دیگر به خانه بازنگشته.
دو روز از غیبت سوفی گذشت و هر روز که میگذشت، سایهای سنگینتر بر دلهای دانشآموزان و به ویژه خانم دلون مینشست. او که همیشه با لبخندی مهربان و نگاهی پر از امید به کلاس میآمد، این روزها چهرهاش از نگرانی و اضطراب پر شده بود. آن روز، پس از زنگ آخر، خانم دلون به آرامی کنار پنجره ایستاد و به خیابانهای خالی و برگهای رقصان نگاه کرد. در دلش هزار سؤال بیپاسخ میچرخید. چرا سوفی رفته بود؟ چه اتفاقی برایش افتاده بود؟ و مهمتر از همه، آیا او هنوز در امان است؟ ناگهان صدای زنگ تلفن خانم دلون، سکوت را شکست. خانم دلون گوشی را برداشت؛ صدایی لرزان و ناآشنا از آن سوی خط گفت: «خانم دلون، من خبری دارم درباره سوفی...» کلمات بعدی آن صدا، چون پتکی بر سر همه کوبیده شد و کلاس را در سکوتی مرگبار فرو برد. همه منتظر بودند، نفسها در سینه حبس شده بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واایی عالی بود
تروخدا بقیشو بذارر
حتما میزارم.
اولش فکر میکنی جالب نیستا ولی وقتی میخونیم اینقدر قشنگه و کنجکاو میشی که.....
اصلا زودتر بقیشو بزار خیلی خوبههه
عالیییی بود ولیی
بقیشو بذاررررررررر
حتما