
سلام😘😊 (حرفی ندارم😐😐) خب بریم سراغ داستان ❣

کفشدوزک هم آکوما رو گرفت🤩 با هم گفتیم: بزن قدش که یهو بانو گفت : گوشواره هام دارن چشمک های آخرشون رو میزنن😅 و حلقه تو هم همینطور😂 پس باید زودتر بریم ، که اگه نریم قیافه های اون موقع مون دیدنیه🤣 منم به نشونه تایید سرمو تکون دادم و گفتم: بعدا میبینمت بانوی من😘 اون هم خداحافظی کرد و رفت🥰 از زبان مرینت: با حالت ابر قهرمانیم داشتم میرسیدم به مدرسه که دیدم مایورا آلیا رو گرفته و میخواد از پشت بوم بندازتش پایین😨 رفتم پشت یه خونه و گفتم تیکی خال ها خاموش و به تیکی ماکارون دادم تا بخوره و همونجورکه تیکی داشت میخورد ، منم به مایورا و آلیا نگاه میکردم.😱 دیدم همه مردم پایین ساختمونی که مایورا و آلیا اونجا هستن ، وایسادن .

نینو رو دیدم که داشت مایورا رو التماس میکرد که این کار رو نکنه ، آدرین هم کنار نینو وایساده بود. سریع تبدیل شدم و رفتم بالای اون خونه ای که پشتش قایم شده بودم و به مردم اشاره کردم و گفتم که چیزی نگن و واکنشی نشون ندن که من اونجا هستم. ( منظورم از اشاره ، مثل این 🤫 ایموجیه) و آروم آروم از پشت سر مایورا داشتم میرفتم سمتشون تا اون متوجه نشه. از زبان آدرین: دیدم کفشدوزک داره میره سمت مایورا . به نینو گفتم یه کاری واسم پیش اومده و باید برم. زود رفتم داخل یکی از کلاس های مدرسه و تبدیل شدم و از پنجره اونجا رفتم روی اون ساختمون که بانوم و مایورا و آلیا اونجا بودن. بانو بهم یه اشاره کرد ، که منظورشو فهمیدم . (منظور کفشدوزک این بود که گربه بره اونجایی که مایورا ، آلیا رو میخواست بندازه ، قایم شه و تا آلیا رو انداخت ، گربه بگیرتش🙃) گربه هم همین کار رو کرد . از زبان کفشدوزک: گربه رفت . منم با یویوم مایورا رو گرفتم. (جوری که دستاش به بدنش چسبیده بود و نمیتوست دستشو تکون بده) همون موقع از گردونه خوش شانسیم استفاده کردم.

گربه هم آلیا رو گرفت و اومد پیش من.😊 به گربه گفتم هوامو داشته باش🥰 اونم یه چشمک زد😉 به مایورا نزدیک شدم ، اون با پاش منو به طرف لبه پشت بوم انداخت که اگه گربه نگرفته بودم ، الان من افتاده بودم. یهو دیدیم مایورا نیست😳 من گفتم : اگه من نمیافتادم و تو مجبور نبودی منو بگیری ، الان معجزه گر طاووس رو ازش گرفته بودیم😓 پیشی گفت: ما بالاخره یه روز میتونیم اون دو معجزه گر گمشده رو به دست بیاریم ، نگران نباش😘 بعدشم ، من اگه بانوم رو نجات ندم ، پس کیو نجات بدم🤨🥰 حالا نمیخوای بگی کفشدوزک معجزه آسا و همه خرابی ها رو درست کنی؟☺️

بانو کفشدوزک: راست میگی ها چرا یادم نبود😅 🐞کفشدوزک معجزه آسا❤️ 🐞پیشی و بانو🐾 ، باهم گفتن : بزن قدش🤛🏻🤜🏻 کفشدوزک : از گربه تشکر کردم و گفتم باید برم😘 اونم خداحافظی کرد. از زبان پیشی: اون واقعا فوقالعاده هست🤩🤭😍🤗 پیشی با خودش گفت: اون وقتی داشت میرفت ، اصلا حالش خوب نبود😰 پس باید برم دنبالش تا داخل خطر نیفته🙃 (الان کفشدوزک داره میره خونشون و گربه هم دنبالشه) از زبان بانو کفشدوزک: آخیش بالاخره رسیدیم خونه🙂 (الان هنوز تبدیل نشده و داخل بالکن بالای اتاقش هست)

از زبان گربه: چرا کفشدوزک داخل بالکن خونه مرینت وایساده؟🤨😇 نکنه......نکنه مرینت کفشدوزکه😳😯 نهبابا ، آخه این چه فکریه که من میکنم🤭 که دیدم یهو.......😶

ممنون که داستانمو خوندید❣ ❤🌹❤🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود نفسمممم😍😍👊🏼
میسییییییی عجکم😉☺☺😍😍💜💜💜💜💜💜💜❤❤❤❤❤❤❤
عالی بود جیگرم
مرسییییی نفس جااااان❣❣❣❣❣❣❣❣
عالی بوددددددد نفسم 😍
مرسی عشقم❣❣❣❣❣❣❣❣💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙
عالییییی بعدی بعدی بعدییییییی😃😃😃😃😃
مرسی عزیزم❣❣
چشم💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙
مرسی عشقم ممنون که نظر دادی💜💜💜💜💜💜❤❤❤❤❤❤❤💗💗💗💗💗💗💗❤❤❤
حتما انجام میدم و داستاناتو میخونم😍😍😍😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩😘😘😘