سلام😘😊 (حرفی ندارم😐😐) خب بریم سراغ داستان ❣
کفشدوزک هم آکوما رو گرفت🤩
با هم گفتیم: بزن قدش
که یهو بانو گفت : گوشواره هام دارن چشمک های آخرشون رو میزنن😅
و حلقه تو هم همینطور😂
پس باید زودتر بریم ، که اگه نریم قیافه های اون موقع مون دیدنیه🤣
منم به نشونه تایید سرمو تکون دادم و گفتم: بعدا میبینمت بانوی من😘
اون هم خداحافظی کرد و رفت🥰
از زبان مرینت:
با حالت ابر قهرمانیم داشتم میرسیدم به مدرسه که دیدم مایورا آلیا رو گرفته و میخواد از پشت بوم بندازتش پایین😨
رفتم پشت یه خونه و گفتم تیکی خال ها خاموش و به تیکی ماکارون دادم تا بخوره و همونجورکه تیکی داشت میخورد ، منم به مایورا و آلیا نگاه میکردم.😱
دیدم همه مردم پایین ساختمونی که مایورا و آلیا اونجا هستن ، وایسادن .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عالی بود نفسمممم😍😍👊🏼
میسییییییی عجکم😉☺☺😍😍💜💜💜💜💜💜💜❤❤❤❤❤❤❤
عالی بود جیگرم
مرسییییی نفس جااااان❣❣❣❣❣❣❣❣
عالی بوددددددد نفسم 😍
مرسی عشقم❣❣❣❣❣❣❣❣💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙
عالییییی بعدی بعدی بعدییییییی😃😃😃😃😃
مرسی عزیزم❣❣
چشم💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙
مرسی عشقم ممنون که نظر دادی💜💜💜💜💜💜❤❤❤❤❤❤❤💗💗💗💗💗💗💗❤❤❤
حتما انجام میدم و داستاناتو میخونم😍😍😍😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩😘😘😘