
سلام پاتر هد ها این داستان درمورد ویولت بلکه که باهاش آشنا میشید امیدوارم خوشتون بیاد💫
●ویولت بلک از پدر و مادرش خداحافظی کرد و به همراه کاسپر برادرش و دوستانش هری پاتر، هرماینی گرنجر، رونالد ویزلی، جینی ویزلی، فرد و جرج ویزلی وارد قطار شدند کاسپر از آنها خداحافظی کرد و به سمت دوستان همگروهش (اسلیترینی) رفت. فرد و جرج و جینی هم به سمت کوپه ی دوستان صمیمی خودشان رفتند و آنها را تنها گذاشتند. هرماینی یک کوپه خالی پیدا کرد و گفت: بچه ها بیاید اینجا بشینیم همه به سمت کوپه حرکت کردند و چمدان هایشان را زیر صندلی و یا بالای سرشان روی قفسه گذاشتند. ویولت: بیاید بشینیم من واقعا خستم. بقیه بلافاصله قبول کردند و همه نشستند. ویولت مثل همیشه کنار هری نشست و یک بالشت را برداشت و به سمت در کوپه گذاشت و سرش را بر بالشت گذاشت. هرماینی آهی سر داد و سپس گفت: سال گذشته واقعا پر ماجرا بود امیدوارم امسال دغدغه هامون کمتر بشه شنیدم که امتحان های سمج رو داریم. ●
●هری گفت:آره سیریوس وقتی داشتیم با هم حرف میزدیم بهم گفت. رون پرسید: ویولت از کاسپر میپرسیدی ببینی پارسال تونسته سر امتحان تقلب کنه یا نه؟ هرماینی کتاب در دستش رو بر سر رون کوبید و گفت: از همین الان به فکر تقلب نباش رون. هری با اکراه و با ترس از هرماینی تایید کرد. ویولت: اما بچه ها فکر نمیکنم اون قدر ها هم سخت باشه پارسال که مسابقات سه جادوگر برگزار میشد سدریک دیگوری هم امتحانات سمج داشت اما هم زمان شرکت کننده هم بود فرد و جرج هم داشتن این طور نیست رون؟ در ضمن خود کاسپر هم امتحانات سمج رو میداد و همزمان از پروفسور اسنیپ وظایف جدید میگرفت. رون با شنیدن اسم سدریک دیگوری صورتش رو در هم کشید و گفت: درباره سدریک دیگوری با من یکی حرف نزن یادت نیست یه هفته تمام درگیر آقا بودیم؟ خواب و خوراکمون رو ازمون گرفت. ویولت گفت: رون اون شکن*جه شده بود اونم نه توسط هرکسی توسط اسمشو نبر. رون گفت : به هر حال اصلا تقصیر این هریه اگه به خاطر عذاب وجدان جناب پاتر نبود یک هفته شیفتی تو درمانگاه بالاسر سدریک کشیش نمیدادیم تا بیدار شه.●
●هرماینی گفت: خوشحالم که زنده موند ولی فکر نمیکنم مریضی ای که گرفت به این زودیها از سرش باز شه. رون رو به هری کرد و گفت: راستی هری گفتی سدریک هم بعد از اینکه هوشیار شد هر چیزی که دیده بود را بازگو کرد با این وجود، بازهم وزارتخونه باور نکرد؟ هری گفت: نه رون هیچکس حرف مارو باور نمیکنه روزنامه ها رو که دیدی اونا دامبلدور رو دیوونه میخونن که از من محافظت میکنه و منم پسری هستم که به خاطر از دست دادن خانواده ام با مشکل کمبود توجه روبرو هستم. سدریک هم به خاطر اینکه شکن*جه شده خبرنگارا معتقدن عقلش سر جاش نیست. رون آهی بلند کشید. ویولت دستانش را بر روی شانه ی هری گذاشت و گفت: نگران نباش هری ما دامبلدور رو داریم و در ضمن همه ی ما حرفت رو باور میکنیم اینطور نیست؟ هری سری به نشانه ی تشکر تکان داد و گفت: ممنونم بچه ها.●
●رون گفت: حالا بیخیال بابا. راستی چرا قطار راه نمی افته؟ هرماینی از پنجره نگاهی به بیرون کرد و گفت: نمیدونم احتمالا الانا دیگه حرکت کنیم. ویولت از جایش بلند شد و گفت: میرم بپرسم منتظر باشید. در کوپه را باز کرد و بیرون رفت. در قطار همه چیز مانند همیشه و طبیعی بود بچه ها سر و صدا میکردند و برخی ها نیز در تلاش بودند تا چمدان هایشان را زیر صندلی ها جای کند. دریکو ملفوی مانند همیشه با قیافه ای عبوس از کنار ویولت رد شد. و بعد هم شروع به خندیدن کرد. با وجود نسبت فامیلی ای که داشتند دریکو هیچ وقت با ویولت خوب برخورد نمی کرد و ویولت دلیل آن را میدانست. بنابراین او هم تصمیم گرفته بود اهمیتی به دریکو ندهد.●
●ویولت جلوتر رفت. چیزی که به چشم میدید را باور نمی کرد. سدریک دیگوری به شکل معجزه آسایی روبرویش ایستاده بود. سدریک لبخندی زد و گفت: سلام ویولت بودی دیگه درسته؟ ویولت هم در جواب سرش را تکان داد و گفت:بله سلام سدریک. فکر نمیکردم دوباره ببینمت. سدریک خنده ای کرد و گفت: آه به لطف هری و شما ها حالم خوبه و پدرم هم به زور اما خب راضی شد که بیام من هنوز دو سال برای خوندن دارم. ویولت گفت: خوشحالم که حالت خوبه خب پس فعلا. او از سدریک خداحافظی کرد و به راننده رسید. راننده قطار از جایش بلند شد تا اوضاع را چک کند و بعد رو به ویولت کرد و گفت: سلام خانم جوان اگه اومدی بپرسی که کی راه می افتیم باید بگم که تا دقایقی دیگه ویولت تشکر کرد و به کوپه ی خودشان برگشت. ویولت سر جایش نشست و گفت: بچه ها سدریک رو دیدم اون برگشته و حال نسبتا خوبی داره. هرماینی آمد چیزی بگوید که ناگهان هری سرش را گرفت و فریاد زد: اون اونجاست ....●
خب دوستتان اینم از پارت اول امیدوارم که خوشتون بیاد.🍬🍭 میخوام به همین صورت بخش هایی که سوال های بی جواب داریم و بخش حساسه داستان رو قطع کنم😃🫠 ولی سعی میکنم زود به زود پارت بزارم ☺️ برید اسلاید بعد برای چالش😉
چالش: نظرتون راجب اینکه سدریک دیگوری زنده است چیه و اینکه به چه مقدار سدریک رو دوست دارید؟🧐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بهتر بود توی دسته داستان میزاشتیت