عشق اسلایترین (1)

این داستان درباره ی عشق دراکو هستش لطفا اسلاید ها رو تا ته ببینید و لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم

قبل از اینکه داستان رو شروع کنم بگم که شخصیت اصلی آلیس جکسون هستش میتریکس هستش میتریکس یعنی بدون ورد و بدون چوب دستی جادو میکنه یعنی با دست و بسیار بسیار کمیاب هستن آلیس هم از مادربزرگ مادربزرگش به اون ارث رسیده اسم مادرش آرورا و اسم پدرش تام هستش عکس آلیس رو هم گذاشتم

دامبلدور آلیس جکسون تو بزرگ ترین و برترین جادوگر جهان هستی ( عزیزم بیا صبحانه ) چشمامو باز کردم اه لعنتی فقط خواب بود از تخت بلند شدم مثل همیشه صورتمو آب زدم و دندونام رو مسواک زدم خدای بزرگ امروز همون روز بود برای من نامه ی هاگوارتز میومد من از 7 سالگی منتظر امروز بودم ( بگم که خانواده ی آلیس خانواده ی ثروتمند و معروفی بودن ) میتونستم از جادوم استفاده کنم خیلی هیجان زده بودم رفتم سر میز صبحانه صبحانه وافل با بستنی و شکلات بود مامانم سر صبحانه از اینکه امروز چقد روز بزرگ و خاصیه حرف میزد و از خاطراتش از هاگوارتز میگفت

قرار بود امروز بعد از اومدن نامه بریم وسایل ضروری برای سفر و برای مدرسه رو بگیریم صبحانم تموم شد و سریع رفتم سراغ نامه ها خدایا شکرت اومده بود از خوشحالی جیغ کشیدم و بابا خندید دویدم سمت آشپزخونه و داد زدم مامان مامان اومد رفتیم تو حال نشستیم روی مبل و نامه رو باز کردیم مامان نامه رو با صدای بلند خوند منم روی پای بابام نشسته بودم ( یه سگ هاسکی هم داره )

بعد از خوند نامه سریع رفتم لباسامو پوشیدم و بعد رفتیم پاساژ یسری وسایل لازم خریدیم و بعد رفتیم کوچه ی دیاگون خرید کردیم من هم جغد خریدم هم گربه و نیازی به چوب دستی نداشتم ( میتریکس بود جغد اسلاید بعدی )

برگشتیم خونه چمدونم رو بستم و رفتم خوابیدم خیلی خسته بودم و البته پر هیجان صبح قرار بود سوار قطار بشم و برم هاگوارتز تو همین فکرا بودم که چشام رفت و خوابم برد

صبح بلند شدم سریع وسایلم رو جمع کردم صبحانه خوردم قرار بود ساعت 9 از خونه بریم بیرون ولی من ساعت 7 آماده بودم کارتون رو روشن کردم و صداش رو بلند کردم مامان بابام بلند شدن بهم نگاه کردن و وقتی دیدن آماده ی آماده ام خندیدن و صبح بخیرگفتن صبحانه خوردن و آماده شدن و از خونه رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ( عکس ماشین رو گذاشتم)