
پارت چهارممممم
شاید با خودتان فکر کنید که چرا هیچ اتفاق عجیبی نمی افتد بزارید بگم اینجا یه جنگل نسبتا امنه و با یه آدم کم حرف مثلا دارم ماجراجویی میکنم خب صددردصد اتفاقات عجیب زیادی نمی افته قصد دروغگویی هم ندارم که داستان رو جذاب تر کنم بیاین برگردیم به حال حاضر. -دست از نوشتن بردار و بیا اینجا -چرا؟چی شده -اولا به خاطر غذا دوما در ادامه ی سفر باید بیشتر مراقب باشیم -چرا مگه چی شده -منطقه ای که داریم واردمیشیم کمی خطرناک تره حیوانات وحشی بیشتری زندگی میکنند و صدا ی بوته ها هم ممکنه به خاطر خر گوش نباشه -عالی شد
-فقط کمتره مسخره بازی دربیار -از کی تاحاات من مسخره بازی درآوردم؟ -از وقتی که اولین کلمتو گفتی -درد داشت -برای تو چیز عادی هستش -تو نقشه یه دوراهی رو نشون میده چرا از اون یکی راه نمیریم -چون اونیکی راه مارو میبره سر جای اول و من قصدی ندارم دوباره این مسیر هارو با تو بگذرونم -معلومه ازم متنفری -متنفر نیستم فقط وقتمو نمیخوام سر آدما خرج کنم غذایم را تموم کردم راستش این دفعه واقعا حوصله ی به دست گرفتن قلمم رو نداشتم مسیر پیش رو هم دارد خطرناک میشود فعلا چیزی برای خوشحالی نیست قلم عزیز اگه اتفاق جالبی بی افتد مینویسم ولی فعلا در تنهایی ات سر کن.
خیلی کتاب های ۵۰ صفحه ای بیشتر از ۲ سال طول میکشند تا نوشته شوند تا الان صفحات زیادی ننوشتم اما میدانم که کتابم روزی تمام می شود. -میدونی یه بار خانم توت فرنگی به اون بچه چی گفت؟ -ادامه ی داستان؟هورا نه چی گفت؟ -بدترین همسفر ها هم روزی به درد میخورن -الان با منی؟ -نه…ولی من با حرفش مخالفم -چرا؟
-چرا؟ -تا الان همسفر های منو تبدیل به یه آدم پوچ کردن ولی -ولی حداقل انگل جامعه نیستی(خنده) آن ها هم یه لطف هایی میکنن حرف خانم توت فرنگی رو انکار نکنیم شاید پدر دختر کوچولو هم باعث قوی شدن دختر بشه چون به هر حال او هم همسفر زندگیشه -باعث شدن که پوچ باشم…من نمیخوام آدم پوچی باشم -تو همین الان به سفر ما خیلی کردی کی میدونه اگه نبودی من چند بار مرده بودم ولی شاید به یه همسفری بربخوری که پوچیتو ازت بگیره -کلیشه ایش نکن -این کلیشه نیست…حقیقتی راسته
ناظر هوامو داشته باش
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوبهههه💞💞
مرسسیییینیمسمسم
به بههه ببین کی پارت جدید دادهههه اخجون
من رو به داستان شما