
خب من میخوام چند تا از کتاب های مورد علاقمو بهتون معرفی کنم تا شما هم اگه خوشتون اومد بخرینشون
کتاب ما دروغگو بودیم: پدرم اخرین چمدانش را روی صندلی عقب مرسدس گذاشت و استارت زد بعد یک تپانچه در اورد و توی سینه ام شلی.ک کرد .من در باغچه ایستاده بودم و افتادم . سوراخ گلوله باز باز شد و قلبم از قفسه سینه درامد و وسط گل ها افتاد . خو. ن شتک زد از ذخم بازم .بعد از چشم هایم ،از گوش هایم ،از دهنم .

ما دروغگو بودیم رمانی پیچیده و مدرن با فضایی تعلیقی و پایان بندی بی نهایت غافل گیرانه است که بعید است به این اسانی فراموشش کنید . کتاب را بخوانید و اگر کسی پرسید پایان داستان چه میشود مثل همه ی شخصیت های داستان دروغ بگویید!
کتاب هردو در نهایت میمیرند : پنجم سپتامبر ،کمی بعد از نیمه شب ،از قاصد م.رگ با میتو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته میشود تا خبر بدی به انها داده شود :ان دو قرار است امروز بمیرند .متیو و روفوس با هم کاملا غریبه اند اما به دلایل مختلف و متفاوتی هردویشان در روز اخر زندگی شان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک پایان پر از ماجرا جویی .

هردو در نهایت میمیرند داستانی است الهام بخش ، احساسات بر انگیز ،دلربا و خیره کننده که به ما یاداوری میکند بدون مرگ ،زندگی و بدون غم و عشق و دوستی معنایی ندارد و میشود حتی در یک روز هم که شده زندگی و دنیایمان را عوض کنیم
کتاب بخت پریشان :(خطای ستارگان بخت ما)نشر هیرمند اواخر زمستان هفدهمین سال زندگی ام ،مادرم به این نتیجه رسید که افسردگی دارم . شاید به این خاطر که به ندرت از خانه خارج میشدم ،وقت زیادی را در رختخواب میگذراندم ،مرتب یک کتاب میخواندم ،غذا کم میخوردم و بخش عمده ای از وقت اضافه ام را که کم هم نبود صرف فکر کردن به مر.گ میکردم . در همه ی بروشور ها یا وبسایت ها یا صفحات اطلاعاتی مربوط به سر.ط.ان ،افس.ردگی را از عوارض جانبی سر.ط.ان میدانند. اما درواقعیت افس.ردگی از عوارض جانبی مرد.ن است ... _بخشی از متن کتاب

بخت پریشان بلند پروازانه ترین و اند وه بار ترین اثر جان گرین ،نویسنده امریکایی برنده جوایز متعدد است .او در این کتاب با سبکی بی نظیر به بیان هیجانات و شادی و غ.م های زنده بودن و عاشق بودن میپردازد
همه زیبایی های غم انگیز: ارتور ساک باشگاهش را انداخت و دو قدم عقب رفت و نبضش تند میزد و خون در دستانش منجمد شده بود . همیشه قبل از مبارزه هم این حال به او دست میداد . بعد صدای خودش را شنید ،ندایی از درونش قاطعانه واداش میکرد درگیر شود ،بدون اینکه چاق.و بخورد ،با ضربه های ترکیبی و سریع و دقیق ...ارتور انگشتانش را محکم مشت کرد . اما بعد چیزی دید که انتظارش را نداشت... _بخشی از متن کتاب

سایمون ون بوی: بیشتر قصه های این مجموعه بر اساس داستان های واقعی است که در سفرهایم برایم نقل شده است .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پست آخرم حمایت؟🩷🫂
ولی هردو در نهایت میمیرند :)
دردی که روف کشید رو هیچکس نمیتونست تحمل کنه
زیبا بود