
امیدوارم داستانم از نظر شما جذاب باشد
فکر نکنم زیر درخت ناکجا آباد جای خوبی واسه ی یه دختر باشه و فکر نکنم این موضوع مربوط به رهگذری مثل تو باشه خب این اولین مکالمه ی من و اون بود.مکالمه ی جالبی بود نه خشونت آمیز و نه خسته کننده تاثیر گذار بود.(یکم هم بهم برخورد) ولی پروییش حد و مرز نداشت -هیزم جمع کردی؟ -آره -خوبه برای آتش بهتره دست به کار بشیم فقط امیدوارم هوا بارانی نشه -تایید میکنم
هیزم هایی رو که جمع کرده بودم رو روی زمین ریختم و دست به کار شدم برای آتش خب دختره هم اسمش رو نمیتوانم بگم ولی بیاین ر.ا صدایش کنیم راحت و مرموز خب او هم شروع به دسته بندی مواد لازم برای غذا شد. معمولا نویسنده ها زمان طولانی رو برای توصیف وقایع حاضر میکنند ولی من نه حوصله ی توصیف را دارم نه استعدادش رو درباره ی گذشته هم شاید براتون گفتم اما بستگی به حال و حوصلم داره.تمرگز رو میگذارم رو وقایع. _قابلمه رو کجا گذاشتی؟ -زیر پتوعه گذاشتم ضربه نخوره. -منطقیه -میدونم.حرفی برای گفتن؟ -فعلا نه -چرا؟ -حوصله ی گفتن حرف های بیهوده ندارم -چرا حتما بیهوده -چون هدفی ندارن این هم سواله؟!
قابلمه رو از زیر پتو تو چادر می آورد کمی توش آب پر میکند و روی آتش قرار می دهد مواد خرد شده را میریزد شاید که غذایی درست بشه. -آشپزیت خوبه -قابل خوردن -اگر اینیکی قابل خوردن نبود چی -خب به زور میخوری -راه حل دیگر؟ -حرف زیاد میزنی -همیشه حرف زدن رو بیهوده میدونی -اگه بگم آره چی -پس همسفر من همچین آدمیه -کی گفت هم سفر؟فعلا برای بقا باهات راه میام این جنگل تموم شه منم دیگه نیستم. -غذارو هم بزن نسوزه -نیازی به گفتن نیست -اصلا تو کی هستی؟ -و فکر نکنم این موضوع مربوط به رهگذری مثل تو باشه
همان جمله ی همیشگی…شاید فکر کنید چرا درباره ی این دختر بیشتر مینویسم؟اصلا داستان قرار است جذاب شود مثلا دگرگون شود یا چیز دیگر؟….خیر یا برای فعلا خیر خبری از دگرگونی های آینده ندارم و نخواهم داشت حتی درس زندگی هم نداشت یا بهتر از بگویم زیاد نداشت حداقل یاد گرفتم چگونه با همچین آدمی سر کنم…اما این دختر اخلاق جالبی داشت -داستان جالب دارم بگم برات؟ -گفتی حرف زدن بیهوده است -اما اینیکی نه -باشه
-یه دختری در زمان گرگ و میش متولد میشه که…. -وایسا وایسا چرا روزی روزگاری ندارم -چون بیهودس -باشههه ادامه بده -مادرش در زمان زایمان فوت میشه ولی پدرش براش میمونه که شاید بهتر بود هیچوقت نمیموند.پایان -همین -آره -خب بقیش چی -میمونه برای بعد فعلا همین رو نگه دار -خیلی عجیبی -و؟…. -چیه بازم چیزی میخوای بشنوی -زیادی عصبی هستی -تو خوبی -غذا حاضره -خوشمزه به نظر میاد -باشه بخور -چشم چشم بزارید بگم واقعا نمیدونم چرا دارم این داستان رو مینویسم ولی امیدوارم بتوانم داستان رو تموم کنم(راستی دستپخت خیلی خوبی هم داشت کاملا قابل خوردن)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییی خوب بودددد
منتظر پارتای بعدیم
عشق مویی😭🙏🩷
ای کاش قبلش هم مینوشتی که چجوری هم و دیدند؛ من خیلی کنجکاو شدم فکر کزدم خیلی وقت پیش نوشتی و میخواستم بخونم ولی خوب دیگه نداشتی.
خلاصه بگم:
حیلی قشنگ بود. امیدوارم بازم این داستان ادامه داشته باشه.
تصمیم دارم تو روند داستان آرام آرام بهش اشاره کنم❤️❤️❤️❤️قربونتتتت
عالی بود
مرسییییی 😭😭🙏✨🌸
خسته نباشی
🌸🌸🌸✨✨✨✨❤️❤️❤️🩷🩷