مرینت و آدرین 19

از زبان ادرین👈من صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم بعدش رفتم تو سالن غذاخوری و صبحونه خوردم و برای کوامی ها هم پنیر و ماکارون برداشتم و بهشون دادم بعدش از طریق گوشی یک بلیط برای دو ساعت دیگه به چین گرفتم و رفتم ساکمو جمع کردم(نکته : الان ساعت 9 صبح است)(1ساعت و نیم بعد) من وسایلمو جمع کردم و از اتاق خارج شدم و رفتم پیش پذیرش هتل و کلید اتاقمو پس دادم و از هتل خارج شدم و یک تاکسی گرفتم و به سمت فرودگاه رفتم.......... وقتی به فرودگاه رسیدم از تاکسی پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم و. فتم سمت هواپیما و سوار هواپیما شدم و هواپیما شروع به حرکت کرد

(13 ساعت بعد) من سوار هواپیما بود که یهو مهماندار گفت : تا. ده دقیقه دیگه فرود میایم لطفا کمربنداتون رو ببندید......... من کمربندمو بستم (10 دقیقه بعد) هواپیما فرود اومد و همه ی مسافرا پیداه شدم....... من سریع رفتم تو یک کوچه خالی و تبدیل به کت نوار شدم و به سمت معبد حرکت کردن......... وقتی رسیدم به حالت اول برگشتم و در زدم...... بعداز چند دقیقه کاراموزا درو برام باز کردن........ وقتی منو دیدم همشون خشکشون زده بود. _چیه؟ آدم ندیدین؟........ یهو همشون پریدن روم و بغلم کردم. _بچه ها یکم آروم تر دارم خفه میشم........ کاراموزا : چشم......... اونا منو به داخل راهنمایی کردن......بعد یکی از کاراموزا گفت : من میرم خبر برگشتنت به بقیه اطلاع بدم. _باشه

بعداز چند دقیقه کاهن اعظم و پدرم و ناتالی اومدن....... وقتی منو دیدن خیلی تعجب کردن بعدش اومدن منو بغل کردن.......... گابریل : آدرین واقعا خوشحالم که بعداز این همه مدت برگشتی. _منم خوشحالم پدر........... ناتالی : منم خوشحالم که برگشتی آدرین. _ممنون ناتالی.......... کاهن اعظم : ادرین موفق شدی معجزه گر ققنوس رو بدست بیاری. _بله و تمام ارواحان تاریکی رو نابود کردم.......... کاهن اعظم : عالی حالا میتونیم مرینت رو زنده کنیم. _درسته بیاین سریع بریم بیمارستان معبد........ ناتالی و گابریل و کاهن اعظم : باشه بریم.......... ما رفتیم به بیمارستان معبد. _سلام آقای دکتر مرینت داخل کدوم اتاقه....... دکتر : چیییییی آدرین بالاخره برگشتی. _بله حالا میشه بگی مرینت کجاست......... دکتر : بله مرینت داخل سردخونه هست. _ممنون.......... ما رفتیم داخل سدخونه. _کاهن اعظم میشه معجزه گر کفدوشک رو بهم بدین....... کاهن اعظم : بله بیا. _ممنون خب حالا یکم از من فاصله بگیرین........ گابریل و ناتالی و کاهن اعظم : باشه

من گوشواره کفشدوزک رو کردم تو گوشم و هِدبند معجزه گر ققنوس گزاشتم روی پیشونیم. _🐾پلگ پنجه ها بیرون🐾پلگ و تیکی و زیرو ترکیب شید........ من به قدرت فرا مطلق رسیدم(عکس تست عکس کت نوار هست وقتی به قدرت فرا مطلق میرسه) . _من آرزو میکنم مرینت دوپن چنگ زنده بشه.... یهو نورهای سیاه و سبز و قرمز دور مرینت پیچید بعداز چند دقیقه اون نورها محو شد. _پلگ و تیکی و زیرو جدا شید🐾پلگ پنجه ها داخل🐾......... من به حالت اول برگشتم و سریع رفتم پیش مرینت و دستشو گرفتم. _مرینت مرینت مممررریییننتتت

از زبان مرینت👈من توی یک دنیای تاریک بودم و نمیتونستم تکون بخورم بعداز چند دقیقه یهو دیدم نورهای سیاه و قرمز و سبز دوروبرمو گرفتن بعدش نورها از بین رفتن یهو حس کردم میتونم تکون بخورم و کسی دستمو گرفته.... چشمامو آروم باز کردم و دیدم که آدرین کنارم نشسته و دستمو گرفته و به من نگاه میکنه. +اد... ادر.... آدرین. _مرینت....... یهو آدرین منو سفت ب*غ*ل کرد منم ب*غ*ل*ش کردم. +آدرین. _جانم. +چرا من تو سردخونه هستم. _بعدا برات توضیح میدم. +باشه. _مرینت میتونی راه بری. +آره. _خوبه بیا بریم پیشه بقیه. +باشه...... من و آدرین رفتیم تو سالن اصلی پیش بقیه اونا وقتی منو دیدن از تعجب خشکشون زد بعدش اومدن حالمو پرسیدن ناتالی و آقای اگرست اومدن منو ب*غ*ل کردن منم که از همچی بی خبر بودم نمیدونستم اینا چرا اینقدر هیجان دارن

پایان دوستان من شاید چند وقتی هیچ تستی ثبت نکنم چون امتحاناتم دارن شروع میشن و من شاید وقت نکنم داستان بنویسم امیدوارم که منو درک کنید ببخشید و از داستانم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت و فالو فراموش نشه لطفا چالش رو هم انجام بدین