
پارت دو شعرم امیدوارم دوست داشته باشید💜

عشق آمد، بیصدا، همچون رویایی که دل را به زمزمه میکشد، چون مهی که در جادههای شب فرو مینشیند، چشمانش چراغی در تاریکی، حضورش آرامشی در هیاهوی دنیا. عشق، نسیمی در باغ خاطره، میآید و عطرش را در لحظات جاری میکند، دستانش نوازش امید، و صدایش ترانهای که در دل طنین انداز میشود
عشق، آتشی ست خاموش اما سوزان، در دل شبها شعلهور، در دستهای لرزان امید، میآید آرام، همچون زمزمهی باد، و در رگهای تنهایی جاری میشود. عشق، بارانیست که خاک ترکخورده را مینوازد، در هر قطرهاش، وعدهی دوباره زنده شدن، در هر زمزمهاش، آغوشی برای دلهای خسته، در هر نگاهش، رازی که قلب را به لرزه میاندازد. میآید، میماند، محو میشود، چون موجی که ساحل را میبوید، چون مهی که در کوهستان گم میشود، و خاطرهای که هرگز از دل نمیرود.
عشق، نجوای شبهای بیقرار، چون رازی در برگهای پاییز، میآید بیخبر، و در دل خانه میکند، چشمهایش فانوسی در دریای یأس، و لبخندش طلوعی بر شامهای سرد. عشق، همان باران نرمی ست که تن خاک را به بوسه زنده میکند، همان آوایی که در دل خاموش نمیشود، بادی که بوی خاطرات را به امروز میآورد، و امیدی که هرگز نمی میرد.
بیپناه میآید، چون سایهای که بر دیوارهای تنهایی میافتد، چون بغضی که در دل فرو میریزد، چون یادی که از عمق روزهای رفته بازمیگردد. عشق، گاهی زخمیست بیمرهم، بارانی که میبارد بر خاک سرد، چشمی که در شبهای بیپایان، به راهی بیانتها دوخته میشود، دستانی که دیگر گرمایی نمییابند. میآید، اما بیصدا میرود، چون مهی که در باد میپراکند، چون نگاهی که از فاصلهای دور محو میشود، چون آوازی که در سکوت گم میگردد. در دلِ خاطرات خاموش، در اشکی که بر گونه میلغزد، در ندایی که دیگر پاسخی ندارد، عشق، حکایتی است از دلهایی که دیگر به هم نخواهند رسید.
و عشق، همان زمستانی شد که هرگز بهار ندید، برفهایش وعدهای که هرگز آب نشد، بادهایش ندایی که در سکوت شکست، و یخهایش قلبی که هیچ گرمایی در آن ندمید. در شبهای سردش، خاطرهای خاموش، در جادههای یخزدهاش، ردپایی که به هیچجا نمیرسد، در آسمانش، ابری که هرگز باران نخواهد شد، و در جانش، سرمایی که هیچ آغوشی آن را نمیزداید. عشق آمد، و مانند زمستان، در سایههای برف جا ماند، مانند یخهایی که زیر آفتاب نمیشکنند، مانند سوزی که در استخوانها میماند، و در خاطرهای که تا همیشه سرد خواهد ماند.
عشق، زمستانی بیپایان شد، برفی که هرگز آب نشد، بادی که هیچ گرمایی نیاورد، یخی که در دل ماند و هرگز شکست نخورد. تنها سایهای از خاطره، در جادههای یخزدهی فراموشی، و سکوتی که از سرمایش، دیگر هیچ فریادی نمیشکند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بینظیر+++
مرسی🥹