
قسمت ۵ رمانم🫶🏻🫶🏻🫶🏻 ببخشید اگه یکم کوتاه تر بود🫠🤍
::حیاط:: سیلوا و هرماینی در حیاط نشستند برای صحبت کردن و هرماینی سعی میکرد به سیلوا آرامش دهد. ناگهان هری وارد حیاط شد و مالفوی گفت:«پپپپپپاتر! من فک میکنم تو ۱۰ دیقه هم تو مرحله اژدها دووم نمیاری اما پدرم مخالفه میگه تو ۵ دیقه هم دووم نمیاری!»هری:«خفه شو مالفوی..!». بحث ان دو تازه اوج گرفته بود که چشم باباغوری وارد حیاط شد، به مالفوی بد و بیراه گفت و او را تبدیل به سمور کرد! ناگهان سیلوا با صورتی جدی از جا برخواست و گفت:«پرفسور با کمال احترام شما حق اینکارو ندارین!»چشم باباغوری گفت:«اوه خانم اسویل شما تعیین نمیکنی من حق چه کاری رو ندارم بچه جون!»سیلوا با جدیت و غرور ادامه داد:«من نیستم که براتون تعیین میکنم! قوانین معلمان هاگوارتزه! شما طبق بند ۱۳۵ خط ۶ قانون معلمین هاگوارتز اجازه تنبیه دانش اموزان با طلسم تغییر شکل را ندارین وگرنه دانش اموزان میتوانند شما را به سوسمار، غورباغه زرد یا والنیرنت تبدیل کنن!»پروفسور:«تو الان داری منو تحدید میکنی بچه؟؟؟!»
»چشم باباغوری دراکویی که تبدیل به سمور شده بود را کنار گذاشت و رو به سیلوا کرد و شروع کرد به خواندن ورد:«اسلوم…»ناگهان پروفسور مکگوناگال وارد شد و گفت:«پروفسور شما اجازه ندارین چنین وردی رو برای تنبیه دانش آموزا استفاده کنین! اوه خدای من…همین الان با من بیاین!…به حالت اول برش گردونین!»چش باباغوری:«عمرا مینروا عزیز😏»پروفسور مک:«اوه خدای من!😡😡بچها کسی اینجا باطل این ورد رو بلده یا باید برم چوبدستیمو از بالا بیارم؟»سیلوا:«عام..من بلدم..»پروفسور مک:«عالیه پس زود باش! شما هم پروفسور عزیز با من بیا یه سری حرفا داریم😡….»
سیلوا گفت:«مالفوی یه جا ثابت وایستا!اوه چیز هواسم نبود…کرب!گویل!یکیتون سریع لباس های مالفوی رو تنش کنه!»کرب و گویل که جدیت سیلوا را دیدند با عجله لباس های دراکو را تنش کردند. سیلوا نفس عمیق کشید و بعد باقدرت گفت:«ریورتی!!» و دراکو به شکل اولیه بازگشت. همهی دانش آموزان برای سیلوا دست زدند و هورا گفتند. پروفسور طلسمها وارد شد و گفت:«افرین خانم اسویل!طلسم پیچیدهای بود اما کارت عالی بود!۵۰ امتیاز برای اسلیدرین!»
همهی دانش آموزان اسلیدرینی هورا کشیدند و به سمت سیلوا رفتند. پانسی با حسادت چپ چپ نگاه کرد و آرام گفت:«حالا که چیمثلا😒». همهی دانش اموزان خوشحال بودند اما دراکو در شُک بود. دراکو نزدیک سیلوا آمد، دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما نگفت و فقط به آرامی کیفش را برداشت و رفت.…
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالییه داستانت 💚
ممنونممم سیسی🤍🤍🤍🤍🤍🥰🥰🥰
عالیییی
ممنونم سیسی🤍🤍🤍🤍🤍🥰🥰
هعی😔😂
چهار کو
۴ رو یه ناظر عزیزی که واقعا براش متاسفم به دلیل کم اهمیت بودن محتوا رد کرد!
اخیی