عشق دیوانه‌ی من1(شوگا)

بیوگرافی بانو ا.ت :دختراول وزیر سجه بوم سن 23 قدش بلند و خوبه موهاش مشکی و خرمایی چهره ای الهه مانند اما دردسر ساز و عشق خطررر 😜😂. با نامادری بدجنس خود زندگی میکنه یه خواهر ناتنی و یه برادر ناتنی داره با برادر ناتنیش خیلی مهربونه و برادرش هم همینطور اما خواهر ناتنیش یه ما موز بدجنس بی عاطفس (ایشششش. دخترهی نکبت 😑😒😂😂😂😂 با اینکه خودم آوردمش تو رمان اما ازش چندشم میشه 😂😂😂) ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ بیوگرافی داداش ا.ت یا چان دو: پسری قد بلند پسر اول و فرزند اول وزیر سجه بوم باهوش زیرک مهربون و خشن (یو هاهاها) سن 25 (بچه ها حالا پیش خودتون میگید چرا برادر ناتنی ا.ت ازش بزرگ تره خب چون قبلا بابای ا.ت با مامانش ازدواج کرد اما مادرش نمیتونست بچه بیاره بعد از یکسال دوباره سجه بوم با یه زنگ دیگه ازدواج کرد بلا فاصله حامله شد و بچه آورد اونم فرزند پسر بعد دوسال دیگه سجه بوم خواست زن اولشو طلاق بده که فهمید بارداره و زن دومش خیلی عصبانی شد بعد موقعی که ا.ت به دنیا اومد چان دو دوسال داشت بعد از دوماه مادر ناتنی ا.ت مادر ا.ت رو مسموم کرد و کشت کسی هم نمونه) قیافه جذاب کویت مانند الهه‌ی زیبایی اما اندازه‌ی ا. ت زیبا نیست از ا.ت مثل خواهر خودش مراقبت میکنه و با خواهر تنی خودش زیاد جور نیست به خاطر اخلاق خواهر تنیش §§§§§§§ بیوگرافی خواهر ما رموز ناتنی ا.ت😂سِن هو:دختر قد متوسط دختر دوم وزیر سجه بوم و فرزند آخر سجه بوم قیافه ای نچندان زیبا اما بازم زیبا سن 19 اخلاقش مارموز حیله گر خشن بی. عاطفا دروغ گو دورو بیوگرافی بانو چو دانگ مادر ناتنی ا.ت : زنی قد بلند همسر دوم وزیر سجه بوم قیافه ای زیبا سن 45 اخلاق مارموز حیله گر طماع خودخواهی دروغ گو دورو ××××××××××××××××××××× بیوگرافی وزیر سجه بوم : وزیر کشور دست راست امپراطور قیافش جذابه دارای د همسر و سه فرزند اخلاق خردمند باهوش مهربان اما زیاد به دختر اولش اهمیت نمیده اما بازم میده ولی نه به اندازه‌ی سن هو خب بریم سر داستااان

سونو:بانو ا.ت بیاید لطفا بریم داخل هوا کمکم داره تاریک میشه ا.ت :سو نو من هنوز میخوام تو باغ بمونم گلا بوی خوبی دارن سو نو: اما بانوتگه نریم داخل آقای پارک منو تنبیه میکنن ا.ت :بازم اون سر پیشخدمد تورو ازیت میکنه خوب چرا از اول نگفتی من میرم به پدر بگم سونو :اما..... اما.... بانو اگه به وزیر بگین آقای پارک قطعا کلمو میکنه ا.ت : باشه باشه 😃 بریم داخل هههه سو نو: اخیییش مننون بانو ا.ت :اهه برادر چان دو چان دو :سلام خواهر الا هوا تاریک میشه بیا بریم داخل ا.ت :نه برادر داخل دلگیره بیا بریم آلاچیق نزدیک اقامت گاهم 😊 چان دو :باشه ا.ت بریم خواهر جون *****کات صحنه عوض میشه توی آلاچیق ***** ا.ت :برادر چایی میل داری چان دو :بله برام بریز لطفا 😊....... ام ا.ت برای تولدت چه کادویی میخوای؟! ا.ت :هیچی باشه بهم میدی؟!😜😊 چان دو :ههه... اره اره چی میخوای؟! ا.ت :از اونجایی که مراسم بالن و تولدم توی یک روزه میشه شب منو ببری بیرون؟! چان دو :معلومه که میشه..... خوب پس، فردا قشنگ ترین لباساتو بپوش😜چون میخوام همه بدونن که خواهر من زیبا ترین دختر جهانه 😃😊💜 ا.ت :هههه..... برادر خجالتم نده.... باشه از اونجای که خودت خواستی من میشم قشنگ ترین و زیبا ترین دختر جهان 😜 (این عکسه ا.ت هستش و لباسش که الا پوشیده)

چان دو :خب دیگه الا دیر وقته بدو برو توی اقامتگاه ا.ت :باشه برادر.. شب خوبی داشته باشی....... سه نو بریم سه نو :چشم بانو (کات صحنه عوض میشه میره سمت مادر ناتنی ا. ت توی اقامت گاه خودش) چو دانگ : من باید کاری کنم که ا.ت قبل از اینکه بیشتر اینجا باشه تبعیدش کنم تا جای اهم محکم باشه پس یک روز بعد تولدش باید براش خواستگار بیارم اما اگه اون قبول نکرد به دلیل سن زیادش به جزیره‌ی جونگ سی (من درآوردی) تبعیدش کنم (جزیره‌ی جونگ سی جائیه که تمام افراد اشراف زاده که تبعید میشن به اونجا میرن ولی بازم اونجا برای خودشون یک عمارت دارن و بیش از 60 نفر به اونجا تبعید شدن از جمله ولیعد) اره این فکر خوبیه... ها ها ها ها (خنده‌ی شیطانی) **********فردا ظهر ************** ا.ت :خب سه نو به نظرت کدوم یکی قشنگ تره هوم این هانبوک که رنگ سبزو آبی داره یا هانبوک قرمزم سه نو: اممم.... بانو رنگ سبز آبی شمارو زیبا تر میکنه خیلی زیبا ا.ت اهه که اینطور... باشه منم چشمم وی این هانبوکه (لباس سنتی کره ای) بود خب قبلش باید بریم حمام ************************ بعد از حمام ********************* سه نو :بیا منو آرایش کن (اینجا لباسشو پوشیده) بله بانو............... وایی بانو چه زیبا شدین......... ندیمه چویی :بانو... عالیجناب تشریف آوردن ا.ت :بله الا میام بیرون..... خب. دیگه من میرم سه نو خدا نگه دار سه نو :مراقب خودتون باشید (کات صحنه عوض میشه میریم جایی که جان دو منتظر ا.ت بیرونه و پشتش به دره) ا.ت :برادر من اومدم بریم چان دو : برگشتم سمت ا.ت...........

(این تصویر ا.ت برای امشبه وایی چقدر جذابه) چان دو : داییییی ا.ت چقدر خوشکل چدی بیش از هد قشنگ شدی 😍 ا.ت :یلا برادر زیاد تعریف نکن خجالت میکشم بیا بریم بیرون چان دو : باشه باشه.... اما میترسم بدزدنت از بس خوشگلی ☹️😜😅 ا.ت :اوپااااا چان دو :باشه باشه 😃 (کاتتتت صحنه عوض می‌شود الا توی بازار و دارن قدم میزنن) از زبان راوی :ا.ت درحال قدم زدنه و به اطراف خود نگاه میکنه و چان دو درست پشت سرش راه میره و حواسش چهار چشمی بهشه و مردای دور ا.ت از زیبای ا.ت محو نگاهش شدن ا.ت :واییی اوپا.... خیلییی ممنون که منو آوردی بیروون 😍😍💜 چان دو :خواهش میکنم ا.ت تازه خیلیم خوش حالم که خوشحالی ا.ت 🙂😇 ا.ت :کام سا ها می دا (ممنونم به زبان کره ای) ....... واییی برادر اونجارو ببین بیا بریم بالن بخریم 😇 من زود تر میرم دوتا میخرم چان دو :باشه زود تر برو 😇 ا.ت :من زود تر از چان دو رفتم بالن بخرم که در حین راه به یه فرد برخوردم (کات صحنه عوض میشه به امروز ظهر در جزیره‌ی (بچه ها خدای اسم جزیره یادم رف نمیشه برگردم اسلاید قبلی 😅😅 حالا شما اسمشو یادتونه بگید)) شوگا :خواجه سی من امروز عصر میخوام به.پایتخت برم اونم مخفیانه چون امشب مراسم بالونه فقط یه شب میرم و همون شب بر میگردم خواجه سی : اما.... اما..... باشه ولی شب حتما با قایق برگردید شوگا :باشه (بیوگرافی شوگا :خب همتون به خوبی می‌شناسید اما شخسیدش توی این رمان اون ولیعهد این کشوره اما به دلیل طوتعه چینی پرنس 3 اُم روی اون برچسب دیوانه زدند و امپراطور اون به جزیره‌ی (اسمش یادم نی توی چند سطر بالا گفتم) تبعید شو فردی آروم مهربون زیرک و خوش اخلاق و قلبه)

*** کات صحنه عوض شد برگش به جایی که ا.ت با یه مرد برخورد میکنه ******* ا.ت :تعظیم میکنه.... ببخشید (از اینجا صحنه آهسته) ا.ت سرشو بلند میکنه و شوگا بهش خیره میشه پس از چند ثانیه (صحنه آهسته تمام) شوگا: اوه.... کمی تعظیم میکنه ..... ببخشید از زبان راوی :و بعد عذر خواهی ا.ت میره سمط بالون فروشی دوتا بالن میگیره و بعد چان دو از کنار شوگا به سرعت حرکت میکنه و میره پیش ا.ت.. ا.ت :اوهه برادر اومدی من برات رنگ آبی رو گرفتم برای خودم سبز که به رنگ لباسم بیاد.. ههههه 😅 چان دو :اوهه ممنون ا.ت بیا آرزومون رو روش بنویسیم ا.ت :باشه برادر.... از زبان راوی : ا.ت و چان دو داشتن آرزو هاشونو مینوشتن در این حین شوگا داشت ا.ت رو نگاه میکرو و به حرفاشون گوش میداد تصمیم گرفت که ا.ت رو دنبال کنه و بعد ا.ت با برادرش بالون هاشونو هوا کردن چان دو :ا.ت چه آرزویی نوشتی ؟! 🤔😜😉 ا.ت :خب.... امم... نوشتم که تو همیشه خوشبخت و شاد باشی چان دو :جدییییی... منم همین آرزو رو برای تو کردم ا.ت : داداش من... از اون شیرینی ها میخوام چان دو :باشه ا.ت بیا بریم بخریم ا.ت باشه داداش......... واییی داداش چقدر خوشمزستتتت

چان دو :وایییی اره ا.ت خیلی خوشمزست....... (کاتتت صحنه عوض شد ا.ت و داداشش روی پل هستن و اونجا خلوته و شوگا همچنان در تعقیبشونه) ا.ت روبه برادرش :برادر...... (چان دو بر میگرده سمتش)... ازت خیلی ممنون این قشنگ ترین کادوی تولدم بود 🙂🙂💜 چان دو :من ازت ممنون که همیشه شادی..... و ا.ت رو بغل میکنه و میگه...... ا.ت تولدت مبارک ❤️ و سرشو نوازش میکنه ا.ت هم داداشش بغل میکنه از زبان راوی :شوگا هم راهشو میکشه و میره سمت قایق و ا.ت و داداشش برمیگردن خنه ا.ت میره به اقامت. گاهش و می‌خوابه فردا صبح سه تو :بانو بانو بیدار شید یه خبر بد ا.ت :چی شده سه نو که این موقعه صبح منو بیدار کردی سه نو :بانو....... برای ازدواج با شما از طرف وزیر جنگ که برای پسسر بزگش ارباب سون جی درخواست فرستاده شده ا.ت :چی.... چی تو چی داری میگی سه نو سریع منو حاظر کن میخوام برم دیدن پدر سه نو :بله چشم بانو (کات صحنه عوض میشه جایی که ا.ت وارد سالن میشه جایی که پدر و نامادریش نشستند)

از زبان رادی :ا.ت وارد سالن شد دو ثانیه بعد چان دو اومد داخل و دقیقا کنار ا.ت قرار گرفت و آروم زمزمه کرد ا.ت حر تصمیمی که بگیری من پشتتم 🙂😤 و ا.ت از پدرش پرسید آیا این حقیقت داره که براش درخواست ازدواج اومده؟ سجه بوم :بله برای تو درخواست ازدواج اومده من میخوام اینبار خودت برای خودت تصمیم بگیری ا.ت ا.ت با قاطعیت :پدر شما هم خوب میدونید پسر اول وزیر جنگ یه فرد دختر بازه و من هم تصمیم ازدواج باهاش ندارم.......... (عکس مادر ناتنی ا.ت)

اینم از عکس خواهر ناتنی ا.ت فک نکنم زیاد نقشی توی زمان داشته باشه خب چالش بایستت توی بی تی اس کیه؟!