
وای,خیلی زود 30 نفر شدیم. این هم از پارت اول✨🌱
کیم یون-آ! اون داشت برای چهارمین پرونده اش آماده میشد. تازه کار بود اما سخت تلاش میکرد. سه پرونده ی قبلی اش را برده بود ولی در این پرونده قرار بود به یک پدر و مادر نگران، به یک دختر دلشکسته، رهایی دهد. پس برنده شدنش مهم بود. همانطور که در سالن دادگاه به خودش روحیه میداد قاضی جوان وارد شد. -« قاضی وارد میشود! قیام کنید» همه ایستادند بعد اینکه قاضی نشست... -«بنشینید!» پچ پچ های پشت سر یونا باعث شد آرامشش فروکش کند. -«شنیدم این قاضی خیلی بی احساسه و به عدالت اعتقادی نداره» +«بیچاره این دختره که تازه وکیل شده حتما میبازه.» قاضی کانگ گفت:«خب پرونده ی ضرب و شت.م خانگی آغاز میشود. وکیل مدافع شاکی لطفا دفاعیات خود را بیان کنید.»
یونا گفت:«دو روز پیش حوالی ساعت 8 تا 8:15 اداره ی پلیس از طرف همسایه شاکی و متهم تماسی درباره ی خش.ونت خانگی داشتند. موکل من توسط متهم یا بهتر بگم همسرشون دچار آسیب دیدگی شدید شدند. اما انگار تا این زمان که بخاطر سر و صدا همسایه متوجه خش.ونت خانگی شده باز هم در گذشته متهم تقریبا هر روز موکل بنده رو کتک میزده. اما موکل من خانم لیم سوهی بخاطر ترس از ایشون تا حالا گزارش نکرده بودند. من درخواست حداکثر مجازات رو دارم چون اگر ایشون هنوز بیرون از زندان باشند تهدید خطرناک و جدی برای خانم لیم سوهی خواهند بود» قاضی کانگ گفت:«وکیل مدافع متهم دفاع کنید.» وکیل مدافع متهم گفت:«متهم، آقای نام-یو خیلی پشیمون هستند و قول میدهند هرگز دیگه اینکار رو انجام ندهند. ایشون میگن در اون لحظات توی حال خودشون نبودند.» این کلمات باعث شد یونا بسیار خشمگ.ین شود.
یونا با صدایی قاطع گفت:«پس یک نفر فردا بره کسی رو بک.شه و بگه پشیمونم حواسم نبود ببخشید؟! با این حرف ها چیزی درست میشه؟! موکل بنده گفتند که متهم ایشون رو جز اموال خودش خطاب میکرده ولی اینکار درستی نیست. خانم لیم سوهی یک فرد بالغ هستند و کسی حق نداره ایشون رو جز اموال خودش خطاب کنه.» وکیل مدافع متهم گفت:« ایشون واقعا توی حال خودشون نبودند و خیلی پشیمونند.» یونا گفت:«پس در تمام این مدت توی حال خودشون نبودند؟!اصلا امکان پذیر هست؟ در ضمن خانم لیم سوهی برای دفاع از خود آقای نام یو رو ناخن کشیدند و مقدای از DNA ایشون زیر ناخن های خانم سوهی بوده و وقتی آزمایش شده حتی یک درصد هم اثری از مواد مخ.در پیدا نشده. دروغ گفتن در دادگاه جرم هست. در جریان هستید دیگه؟!»
وکیل مدافع گفت:«ولی...» قاضی کانگ حرف وکیل مدافع را قطع کرد:«زمان دادگاه امروز به پایان رسید. جلسه ی بعدی دادگاه به فردا موکول میشه. متهم تا آن زمان آزاد خواهد بود ولی اطراف اتاق بیمارستان خانم لیم سوهی مامور میذاریم تا اگر به اونجا نزدیک شدند سریع به پلیس خبر بدهند.» قاضی چکشش را روی میز کوبید و از دادگاه خارج شد. یونا چنگی به داخل موهایش زد و آنها را کنار داد. تصویر آن دختر کبود و زخمی از جلوی چشم هایش لحظه ای کنار نمی رفت. یونا از بی عدالتی متنفر بود. اما با خودش گفت:«تمام تلاشم رو برای اون خانواده،فردا میکنم.»
عصر آن روز یونا و دوست صمیمی اش، سه-می قرار شد برای اینکه یونا پرونده را تا آن زمان به خوبی پیش برده داخل یک رستوران جشن بگیرند. ...................................................... سه می در راه به یونا گفت:« تو لایق این جشنی. آخه برای این پرونده خیلی زحمت کشیدی.» یونا گفت:«ولی هنوز نبردم. اگر یک درصد هم ببازم بخاطر اون دختر خودم رو نمیبخشم.» سه می گفت:«ولی برنده شدن تو توی این پرونده حتمی هست.» یونا و سه می به سمت میزشان رفتند. اما همینکه یونا میخواست بنشیند مردی که صورتش را با کلاه کپ پوشانده بود به او تنه زد و همین باعث شد که نوشابه ی مرد روی کت یونا بریزد. مرد عذرخواهی کوتاهی کرد و بدون لحظه ای درنگ رد شد. سه می گفت:« عجب آدم بی ادبی بود! هی وایستا ببینم اون فردی که میز 13 نشسته قاضی کانگ نیست؟!» یونا گفت:« چرا خودشه. من میرم سرویس بهداشتی کتم رو قبل اینکه رد نوشابه روش بمونه تمیز کنم.» سه می گفت:«باشه.»
یونا به سمت سرویس رفت. وارد شد و در را بست. شیر آب را باز کرد و مشغول شستن کتش شد. کمی بعد در سرویس باز شد. یونا به صورت ناخودآگاه برگشت. اما وقتی فرد پشت سرش را دید چشمانش از تعجب گشاد شدند. بدنش مور مور شد. فرد پشت سرش همان متهمی بود که امروز توی دادگاه داشت از کسی که ازش شکایت کرده بود دفاع میکرد. آن مرد نام یو بود. مرد سریع به سمت یونا قدم برداشت. دستش را روی گلوی او گذاشت و فشار داد. میخواست یونا را با خفه کردن بکشد. -«پس تو، توی دختره ی لعنت.ی قصد داری منو بندازی زندون؟!الان همینجا میکشمت تا درس عبرت بشه برای بقیه وکیل های فض.ول. تو کی باشی که بخوای برام تصمیم بگیری با زنم چیکار کنم؟!» یونا سعی میکرد خودش را نجات دهد . او زیر دست هایی که محکم گردنش را میفشرد تقلا میکرد و سعی میکرد بتواند خودش را روی زمین نگه داد. اما هر لحظه نفس هایش کند تر و چشمانش بی رمق تر میشد. +«ولش کن!»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی