ملکه الیزابت اول

داستان زندگی ملکه الیزابت اول ملکه انگلستان و ایرلند از سال 1358 تا 1603 میلادی ولی در قالب یه شعر!

اسم پدرم مونده توی خاطرات هنری هشتم شاهی با اتهامات همه میگن هنری شاه بدی بود اشتباه نمیگن حتی اگه پدرم بود هنری می‌خواست یه پسر نا امید شد شاه خودسر ملکه کاترین اورده بود دختری اسم اون دختر چی بود؟ مری پس هنری مادرشو داد طلاق ندیمه اشو دید ،آن، به اتفاق

آن بولین ناز و زیبا ملکه شد بی هوا یه روز خبر آوردن به شاه هنری گفت شده اشتباه زن دوم هم یه دختر داره الیزابت اول، اون اسم منه! آن گفت نیازی به پسر نداری تو همین الان هم لیزا رو داری هنری گفت نیست زن به جای تاج فکر می‌کرد نداره به دختر احتیاج آن بولین بی گناه بدون افسونگری رفت زیر دست جلاد به جرم جادوگری سر برید مادرم رو اما منم به یادش انتقام رو میگیرم یه روزی من به وقتش

هنری داشت یه امیدی داد میزد بدون تردیدی که ادوارد ششم، پسرم ولیعهده برادر کوچولوم، اون پسر حالا مرده! بعد اون مری یکم نشست به تخت سلطنت خواهرم، بود برای مردم سخت عذاب میداد رعیت رو با قوانین ازون موقع بهش میگن مری خونین ولی مری هم زندگی رو بدرود گفت وضعیت انگلیس، به یکباره برآشفت بی خون و خشونت،تو وضع افتضاحی از زندان تاریکم، رسیدم به پادشاهی تاج گذاشتن رو سرم بدون برگشت هفده نوامبر هزار و پانصد و پنجاه و هشت

الیزابت اولم بهم میگن ملکه از انگلستان تا ایرلند، زیر دست منه خواستگار ها پشت در های قلعه چشم انتظار و منتظر جواب بله ولی من همیشه موندم یه دوشیزه ملکه ای که تا آخر عمرش مجرده برا همین هرگز نداشتم بچه ای نه دختری نه پسری نه ولیعهدی سلطنت خاندان،با من به پایان میرسید انگلستان عصر من توی دنیا میدرخشید مقام و احترام، جاودانه نبوده مثل اون عمر من هم محدوده تاج و تخت رو بدرود میگم، سنم حالا هفتاده پادشاهیم تموم شد هزار و ششصد و سه