
سلام کیوت ها تصمیم گرفتم داستانم رو ادامه بدم چون پارت یک حمایت شده بود. اگه پارت اول رو نديدين حتما ببینین که بفهمین ماجرا چیه فقط ببخشید آخراش بد شده بود چون شارژم ۲ درصد بود🤣
یوری بهم قول داده بود مامان و بابا رو راضی کنه که اگه توی امتحان کاف واو میم قبول شدم منو توی باشگاه کمدی ثبت نام کنن.بالاخره تونستیم مامان و بابا رو راضی کنیم.رستوران تغییر کرده بود و مشتری های زیادی داشتیم.حتی بعضی وقت ها بعضی از مشتری هامون روی صحنه ی رستوران میان و اجرا میکنن.امروز بابا تصمیم گرفت یه گروه خلاقی رو بیاره که بیشتر مشتری جذب کنیم و مردم سرگرم بشن. کم کم داشت عصر میشد و ساعت ۵ بود. ((یومی،یوری!بیاین کار دارم باهاتون)) ((باشه مامان،اومدیم.)) ((دخترا ازتون میخوام برید این متن رو پرینت بگیرید و بین مردم و دوستاتون پخش کنین تا برای نمایش امشب بیان.)) با یوری بدو بدو رفتیم تا دیر نکنیم.کاغذ ها رو پرینت گرفتیم و نصف کردیم و از هم جدا شدیم.
به سمت باشگاه هاها میرم تا یاسمین و بچه ها رو دعوت کنم. ((سلام یاسمین.میتونی برای نمایش امشب بیای رستورانمون؟)) ((سلام یومی.بله حتما میام.فقط چند تا دیگه از برگه هات بده تا به بچه های کلاس هم بدم.)) چند تا کاغد به یاسمین میدم و از باشگاه دور میشم تا به مردم پخش کنم.حتی دوستای دانشگاهم رو هم دعوت میکنم تا بیان.بعد از ۱ ساعت کار من و یوری تموم میشه و توی محله هم رو میبینیم.باهم به سمت رستوران میریم و ساعت ۷ رستوران شلوغ میشه.من سفارش هارو میگیرم و به یوری میرسونم.یوری هم میدوئه توی آشپزخونه تا به مانوئل سفارش رو برسونه.
تقریبا همه ی مشتری ها غذاشون رو تحویل گرفتن که من روی صحنه میرم و میگم: ((سلام به همگی.من یومی چانگ هستم خوشحالم که اینجایین.راستش ما یه سورپرایز خیلی خوب براتوندر نظر گرفتیم که مطمئنیم شما رو سرگرم و خوشحال کنه.)) همه دست میزنن و من از صحنه پایین میام تا گروهی که بابا دعوت کرده بود بیان روی صحنه. بعد از ۱ دقیقه،گروه میاد و شروع به اجرای حرکات جالب و شگفت انگیز میکنه.همه شگفت زده شدن و بعد از تموم شدن اجرا دست میزنن.دوباره روی صحنه میرم و میگم: ((اینم از سورپرایز هیجان انگیزمون. امیدوارم خوشتون اومده باشه.الان میتونیدروی صحنه بیاید و اجرا کنید.)) اول از همه،یاسمین میاد روی صحنه تا یکم مشتری ها رو بخندونه.یوری و مانوئل از آشپزخونه بیرون میان رو اجرا ی یاسمین رو تماشا میکنن.گاهی وقت ها صدای خنده های ریزی از رستوران میاد.بعد هم مشتری های دیگه که یه استعداد خاص دارن روی صحنه میان و به نوبت اجرا میکنن.
تقریبا همه ی مشتری ها غذاشون رو تحویل گرفتن که من روی صحنه میرم و میگم: ((سلام به همگی.من یومی چانگ هستم خوشحالم که اینجایین.راستش ما یه سورپرایز خیلی خوب براتوندر نظر گرفتیم که مطمئنیم شما رو سرگرم و خوشحال کنه.)) همه دست میزنن و من از صحنه پایین میام تا گروهی که بابا دعوت کرده بود بیان روی صحنه. بعد از ۱ دقیقه،گروه میاد و شروع به اجرای حرکات جالب و شگفت انگیز میکنه.همه شگفت زده شدن و بعد از تموم شدن اجرا دست میزنن.دوباره روی صحنه میرم و میگم: ((اینم از سورپرایز هیجان انگیزمون. امیدوارم خوشتون اومده باشه.الان میتونیدروی صحنه بیاید و اجرا کنید.)) اول از همه،یاسمین میاد روی صحنه تا یکم مشتری ها رو بخندونه.یوری و مانوئل از آشپزخونه بیرون میان رو اجرا ی یاسمین رو تماشا میکنن.گاهی وقت ها صدای خنده های ریزی از رستوران میاد.بعد هم مشتری های دیگه که یه استعداد خاص دارن روی صحنه میان و به نوبت اجرا میکنن.
وقتی رستوران خالی شد،من و یوری و مانوئل شروع به تمیز کردن رستوران کردیم. یوری ظرف ها رو جمع کرد و شست. من روی میزها رو تمیز کردم. مانوئل اشغال های روی زمین رو جمع کرد. من کارم زود تموم شد برای همین زمین زو طی کشیدم و رستوران مثل گل تمیز شده بود.مانوئل گفت: ((خب دختر ها.من باید برم.شیفت کاری من تموم شد و الان سوفیا منتظرمه.)) یوری و من گفتیم: ((باشه مانوئل.خداحافظ)) مامان گفت: ((یوری،دخترم،ناراحتی؟چیزی شده؟)) ((راستش من فردا برای ادامه تحصیلم باید برم بوسان.چون جایی که انتخاب کردم گفته باید پس فردا بوسان باشم.یه هتل و بلیط پرواز بوسان هم گرفتم)) هممون خشکمون زده بود.دوری از یوری سخت بود.ادامه داد: ((مدت زیادی هم اونجا میمونم.ولی ۱ ماه تعطیلاته.برای همین ۱ ماه رو میام اینجا.)) ((باشه.فردا میرسونیمت فرودگاه.)) ((ممنون بابا.))
فردا ساعت ۶ بیدار شدیم.پرواز یوری ساعت ۷:۳۰بود.زود صبحانه خوردیم و مامان به یوری گفت:((یوری ببین،لین کیمباپ *ها رو میخوری ها،باشه؟)) یوری تایید کرد. بعد از رفتن یوری،هممون با ناراحتی برگشتیم خونه. ماه آگوست بود که تعطیلات ۱ ماهه ی یوری بود.یوری دوباره پیش ما اومده بود تا ما رو ببینه.ما رستوران رو تعطیل کردیم تا ۱ هفته شهر های اطراف سئول رو بگردیم.خیلی به ما خوش گذشته بود.تصمیم گرفتیم ما هم همراه یوری بریم بوسان.اما بخاطر رستوران ۱ ماه بیشتر نمودیم.یوری سخت بخاطر درساش تلاش میکرد تا موفق بشه.تا اینکه روز جمعه،مامان و بابا من رو باشگاه کمدی ثبت نام کردن.کلی با باشگاه کمدی خوش گذشت. . . . . . چند سال گذشته و من بزرگ تر شدم.من یه کمدین شدم.الان توی رستورانمون همیشه استندآپ اجرا میکنم.معروف شدم و یه عالمه طرفدار دارم. پایان
خب کیوت ها اینم پارت دوم داستان کره ایمون.اسم داستانرو میتونید به انتخاب خودتون بزارید. و توی کامنت ها هم بگید. راستی عیدتون هم مبارککک چالش👈👈👈👈👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بومی چانگ تسلیم نشو
اوللل؟