
سلام بچه ها🤗 سوپرایز🥳🥳🥳 عکس داستان رو عوض کردم😅 و راستی بچه ها چون این داستان یکم طولانی ممکنه بشه تصمیم گرفتم بین پارت ها یه چند تا تست هم بزارم پس به اونا هم سر بزنید😅😘😘
تا رسیدی به خونه چمدون و کیف و مانتو و شالتو پرت کردی گوش اتاق و خودتو انداختی رو تخت.........با صدای گوشیت بیدار میشی، تهیونگ داره زنگ میزنه صداتو صاف میکنی و جواب میدی، ادا: الو، سلام تهیونگ. تهیونگ: سلام ادا، یه سوال و یه خبر دارم برات. ادا: بگو گوش میدم. تهیونگ: خب خبرم اینه که برای فردا کمپانی بیگ هیت از مدرسه برامون مرخصی گرفته که بریم کمپانی تا برای آهنگمون باهمون هماهنگ کنن. ادا: خب دیگه. تهیونگ: سوالمم اینه که چرا تلفنت رو جواب نمیدادی؟ ادا: من خواب بودم، چطور مگه؟ تهیونگ: چون خیلی نگرانت بودیم چون با یه حال خسته ای از فرودگاه برگشتی خونه و دیشبم مریض بودی و استراحت نکردی🙂. ادا: نه نگران نباش خوبم فقط یخورده سر ماجرای پلیس فرودگاه بهم ریخته بودم😐. تهیونگ: آهان حالا فهمیدم، از نقشه ی من خیلی خوشت اومده بود😎 ما اینیم دیگه😉. بعد شروع کردی خندیدن بخاطر اعتماد به سقف تهیونگ😂. تهیونگ گفت: باشه من دیگه برم، فردا میبینمت👋. بعدش باهاش خداحافظی کردی و رفتی که یخورده تو گوشیت بگردی که
دیدی ۶۸ تا تماس از دست رفته و ۵۳ تا اس ام اس از طرف مامانت داری😂 سریع تا مامانت سکته نکرده بهش زنگ زدی، ادا: الو سلام مامان. خوبی؟ اینهمه زنگ زدی نگران شدم😳. مامانت: دختره ی نمک نشناس تو نامزد دارییییی😡 ادا: چیییییی؟!من....نامزد....نه عمرا دروغه چطوری مگه🤯. مامانت: مردی که به عنوان پلیس فرودگاه فرستاده بودم دنبالت بهم گفت😡. ادا: مامان اونو تو فرستاده بودی؟🤯وایسا بهت توضیح بدم اون نقشه ای بود که تهیونگ خودش تو اون لحظه کشیده بود تا از دست پلیس فرار کنیم، به جان خودم تهیونگ نامزدم نیست😨. مامانت: بعدا باهات صحبت میکنم سرکار خانم الان مهمون دارم😤 بعد تلفونو قطع کرد. ت ام که کاملا مونده بودی سریع زنگ زدی تهیونگ و ماجرا رو بهش گفتی، تهیونگ: واقعا😨اگه میدونسم اون مرد رو مامانت فرستاده بود عمرا همچین چیزی میگفتم. ادا: حالا چیکار کنم😥؟ تهیونگ: به نظرم اگه روی آیدل شدنت تمرکز کنیم چون اگه این کار رو کنیم مامانت حواسش به معروفیتت پرت میشه و دیگه به اون قضیه زیاد فکر نمیکنه. ادا: ایده ی خوبیه🤨باشه خداحافظ تا فردا👋. تهیونگ: خداحافظ. بعدش یه نگاه به ساعت کردی، ساعت هشت شب بود، رفتی و یه سریال جدید پیدا کردی و تا ساعت ۱ صبح داشتی نگاه میکردی، به خاطر فردا مجبوری زود بخوابی برای همینم یه راست رفتی تو تختت سعی کردی که بخوابی و بعد یه مدت خوابت برد

صبح بیدار شدی و برای خودت صبحانه درست کردی و یه پلیور زرد با شلوار چارخونه ی مشکی توسی و کمربند ( مثل تو عکس ) و یه جفت کتونی سیاه پوشیدی و کیف دوشی قهوه ای تیره برداشتی اومدی سوار ماشین بشی که یه ماشین بزرگ با شیشه های تماماً دودی اومد کنارت. شیشه رو پایین داد و دیدی که هوسوک(جی هوپ) تو ماشینه، هوسوک: سوار شو با هم میریم کمپانی😊. سوار ماشین شدی و به همه سلام دادی. تهیونگ راننده بود و جیمین صندلی جلو نشسته بود. شوگا گفت: شنیدیم مامانت اون پلیسه ی توی فرودگاه رو فرستاده بود😂 از دیشب تاحالا چطوری زنده موندی؟ قاتلی چیزی برات نفرستادن🤣تو هم که واقعا نمیدونی چرا ولی به قدری خندیدی که پسرا کم کم میخواستن زنگ بزنن اورژانس کم کم خندت آروم گرفت و ساکت شدی که شوگا گفت: چطور ممکنه اول صبحی بعد بیدار شدن اینقدر خوش رو باشی؟😳من تا یه نفرو به قتل نرسونم آروم نمیگیرم😐. ت هم گفتی: اوه نه نه شوگا اشتباه نکن🙃من امروز یه نفرو به قتل رسوندم برای همینم الان اینقدر خوشحالم😅قاتلی که مامانم فرستاده بود رو به قتل رسوندم😂(شوخی بود جدی نگیرین) ایندفعه تو شوگا شروع کردین بیست ساعت خندیدن، اینقدر خندیدین که رسیدین کمپانی😐😂
تا از در کمپانی رفتین تو یه دختر بلند جیغ زد: ته ته و اومده!!!! و بعدش شروع کرد مثل یوز پلنگ دویدن به سمت تهیونگ منم که دیدن الان تهیونگ در خطر مرگه به صورت خودکار به صورت ضربدری جلوی تهیونگ وایسادم تا دختره بهش نخوره یه وقت طوریش بشه(در این صحنه سر رشته علاقه رو مشاهده میکنید💓) بعد دختره جلوم وایستاد و گفت: هی شلغم بکش کنار میخوام تهیونگو بغل کنم😒. منم گفتم: آرمی عزیز لطفا آرام تر باش حالا دیگه لازم نیست بغلش کنی😑 دختره گفت: آرمی؟! توعه سیب زمینی به من گفتی آرمی😠 ادا: خب مگه حرف بدی زدم؟ مگه تو آرمی نیستی؟ دختره گفت: هاه، واقعاً که بکش کنار بینم😒. بعدش بهت تنه زد و پای تو لیز خوردی و نزدیک بود بیوفتی که هوسوک گرفتت تا نیوفتی و بعدش بلند شدی دیدی که دختره داره با تهیونگ میگه: ته ته این هویج لیمویی رو برای آوردی اینجا😒🤨؟ تهیونگ گفت: کانگ شین می این همون زنیه که گفتم قراره تازه ترین آیدل کیپاپ بشه، برای همینم اومدیم اینجا تا روی اولین آهنگ مشترکمون کار کنیم😌. دختره گفت: تهیونگ!!! ابن گراز زرد رو میخوای آیدل کنی😠 پس من چیییی؟ تهیونگ گفت: شین می گفتم که اون هم صداش فوق العادس هم دنسش😐ولی تو حتی یکودوم از شرط های آیدل شدن رو نداری و اگر اجازه بدید ما یه جلسه داریم که باید بریم بهش برسیم. بعدش تهیونگ گفت بریم و ما هم رفتیم به سمت یه اتاق با در قهوه ای وقتی در رو باز کردیم یه مرد با کت و شلوار سرمه ای روی میز نشسته بود که اسمش لی دونگ سون بود، بعد آشنایی و اینا آقای لی گفتند که آهنگمون احتمالا تا سه هفته ی دیگه متنش آماده میشه و تا اونموقع باید صبر کرد
بعدشم گفت که دو هفته ی دیگه باید بریم به یه جشنواره به اسم کیپاپ فستیوال که اونجا قراره کلی آیدل بیان و اخبار جدید و مهم کیپاپ رو بگن منم همون جا به دنیای کیپاپ معرفی شم. بعدش خداحافظی کردیم و رفتیم از اتاق بیرون و سوار ماشین شدیم من به تهیونگ گفتم: پس تهیونگ من بعدا بهت زنگ میزنم که راجب جشنواره بیشتر بهم توضیح بدی. اونم گفت باشه و منم خداحافظی کردم و رفتم تو خونم
اینم از این پارت😅امیدوارم خوشتون اومده باشه😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی ببخشید چند روزه درگیره امتحانا شدم😅کلا اومد دیدم نصف داستان از دست رفته😐😂
عالیییییییییییی بودی آجی😍😍
ببین گفتم ادا رو به تهیونگ برسون🥺🥺
ممنون آجی😘😘
والا من که خودم دارم احساس میکنم یه مدت بلید داستان نویسی رو قطع کنم خیلی خر تو خر شده😐هم امتحانای آخر سالم هم کلاس ریاضی هم کلاس زبان هم کلاس ویولن دیگه زندگی برام نمونده😂
اون دختره خواهر تهیونگ بود؟!
نه خواهرش نبود تو ادامه داستان باهاش آشناتون میکنم