سلام گایز خوبین پارت دو امد
بریم ببخشید یادم نیست از کجا مونده از اینجا شروع میکنم از زبان من : فلورا پشت بوته ها قایم شده بود داشت به اون شخص نگاه میکرد بله اون پسر بود یکلحظه پسره فلورا رو دید از زبون پسره: یکی پشت بوته ها دیدم ترسیدم داد زدم:هی تو بیا بیرون تو کی هستی که یهو
بچه ها یادم نیست واقعا از کجا موندم چون رفته بودم عکس بیارم یادم نیست از اینجا شروع میکنم فلورا از بوته ها امد بیرون چند دقیقه به هم نگاه کردند باهم گفتند «تو کی هستی» فلورا گفت تو اینجا چیکار میکنی اصلا چجوری امدی اینجا پسره گفت منو دریا اورده اینجا نگفتی کی هستی مگه اینجا جنگل شماست
گفتم من فلورا پرنسس جنگلل جادویی هستم پسره گفت تو اسمت میراندا نیست فلورا : اولن تو تو اسم واقعیم رو از کجا میدونی دومن اسم من فلوراست پسره :وای ببخشید فلورا اسم من هیلیا (بچه ها الان میگید هلیا اسم دخترونه اس ولی تو خارجه هلیا نه هیلیا اسم پسرونس ) است من درباره ی تو و پدر و مادرت شنیدم که شما نگهبانان جنگل هستید شما افسانه بودین ولی الان شما افسانه نیستید واقعی هستید💡 وای میشه منو بگردونی
فلورا :«به نظرم ادم بد نبود اخه یکی قبلا امده بود میخواستجادوی جنگلو به دزده که پدر پدر پدر پربزگم نزاشته» (بچه ها اگه این علامت رو دیدید«» بدونید که یا باهم گفتند یا تو دلشون میگن )گفتم خ..ب..خب با من بیا من رفتیم به کلبه میسا(مادر فلورا ):او دخترم کجا رفته بودی ...وایییییییییییی.ا.ا...او،.او..،اون ،،کیه فلورا :مامان نترس این اسیبی نمیزنه هیلیا:سلام خانوم من هیلیا هستم دریا منو اورده ببخشید مزاحمتون شدم میسا : اوه نه من(نویسنده مینویسم من) من:میسا به هلیا چشمک زد که امتحانش کن ببین دزد جادوی جنگل نیست فلورا:هی میگم هیلیا
هی میگم هیلیا بیا برین جادوی جنگلو برات نشون بدم هیلیا: اون نه بیا برین جنگلو ببینیم فلورا :نه خولهش میکنم تورو خدا توروخدا خواهش بیا بریم هیلیا: ببخشید فلورا من میخوام بیام ولی جنگل رو بیشتر دوست دارم تا جادوش اینجا فوقولادس بیا بریم جنگل رو به من نشون بده جادو رو میتونیم بعدا ببینیم فلورا:«وای انگار دنبال جادو نیست » فلورا : باشه مامان ما رفتیم میسا : باشه عزیزم مواظب باشین نترسین ها

هیلیا:چی ترسیذن فلورا : ههههههههههه(داره میخنده) نه بابام اخه یکم سخت گیره منو با یک پسر بیینه اخه میدونی قبلی یک پسر امده بود ما من میچرخید بابام گرفت و گردنشو شکست من: هیلیا دست به گردنش زد و اب دهنشو گورت داد فلورا که فهمید گفت نه نترس اخه اون یه دزد بود داشتند میرفتند که یکی از بالا افتاد جلوشون گفت سلام تو کی هستی؟ فلورا گفت بابا هیلیا بازم اب دهنشو گورت داد گفت س..س.....سس...سل......سلا....سلام
بچه ها یادم نیست از کجا موندم پس از اینجا شروع میکنم پدر فلورا امد و بعد سلام و احوال پرسی رفتند بعد گشن جنگل امدند خونه و استراحت کردندو فلورا با هیلیا رفت به دنیای اصلی و قدرتشو پیدا کرد
بچه ها ببخشید دیگه نمیخوام اینو ادامه بدم بخاطر همین ولش کردم ببخشید ولی اگه میخواین به داستانم گوش بدین اون یکی بیان اون یکی حسابم که از دختر کفشدوزکی اسمشم شاهزاده های دیوانه کنارشم یدونه نشانه * هست اینو بزنید بخونید
ٔ.........................ٔ
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)