بسم الله الرحمن الرحیم
«انسان» با قدم های بلند و محکمی به جلو حرکت میکرد. با هر قدمش، پایش درون برف فرو میرفت و تلاشش برای بیرون آوردن آن از درون برف، راه رفتنش را کند میکرد. اما می دانست هرچقدر هم سخت باشد، بالاخره می رسد.
مه همه جا را فرا گرفته بود. دور تا دورش سفیدی مطلق بود. به رد پاهایش که پشت سرش بر روی برف ها به جا گذاشته بود خیره شد. با خود گفت:« وقتی کارم تمام شود و برگردم، با ردپاهایم راه راه پیدا خواهم کرد»
بنابراین به راهش ادامه داد. مدتی بعد از اینکه به مقصدش رسید، کارش را انجام داد و برگشت. اما وقتی به زمین پر از برف رسید، هیچ اثری از ردپاهایش نبود. «انسان» همه جا را گشت. حتی یک جای پا از او روی برف ها باقی نمانده بود. با شنیدن صدایی از بالای سرش، به پرنده سفید رنگ نگاه کرد.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
فرصت