6 اسلاید پست توسط: 𝙿𝚊𝚍ᶠᵒᵒᵗ انتشار: 1 روز پیش 114 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
-خدای من! ماه چقدر قشنگه!
-افسانه ها میگن، ماه زندانی خورشیده، هرشب سعی میکنه با نورانی کردن مسیر از بقیه درخواست کمک کنه و تنها فرشته های حقیقی برای کمک بهش میرن.
-بخاطر همین شبایی که ماه کامله بابایی غیبش میزنه؟یعنی آدم خوبیه؟
-اون بهترین آدمیه که دیدم
شروع=با آرامش روی صندلی کوچک نشسته بود و انعکاس پرتو های نور در چشمان اقیانوسی اش افتاده بود و سعی میکرد روی هواپیمایی که در راه رسیدن به دهانش است تمرکز کند. مردی که بانشاط تر به نظر می رسید به جان موهای مجعدش افتاده بود که یک دفعه کش را زمین گذاشت و با حرص گفت:خسته شدم! چجوری هردفعه این کارو میکنی؟! فرد مقابلش که آخرین ذرات فرنی را از گوشه ی لبش پاک میکرد خندید و به دختر رو به رویش چشمکی زد:پدز عزیزم، هرکدوم ما استعدادی داریم. ملورین هم با خنده ی ریموس همراه شد:پاپا، عیبی نداره! سیریوس که حال چشم غره ای نمایشی نثارشان میکرد گفت: تقصیر موهای دخترکوچولومه وگرنه من خیلیم کارمو بلدم. بدو بدو باید بریم خرید.
چشمان ملورین برقی زد:میشه پدفوت بشی؟سیریوس با کمی تامل همون لبخند همیشگی رو زد.همان *لبخند احمقانه ی سیریوس* و با یک چرخش نزدیک دختر کوچولویی که به سمتش خم شده بود تا بغلش کند،شد. ملورین با افتخار زمزمه کرد: الان دیگه همقد شدیم،پس من بچه نیستم! ریموس با بازمانده های تلاش سیریوس موهای دخترک رو بست و بلندش کرد:معلومه بانوی جوان ، شما بزرگترین فردی هستی که تو کل عمرم دیدم! بیا پدی. تا حرکت قطار فقط ۲ ساعت مونده. سپس سگ سیاه رو به رویش را نیز نگه داشت و،چند دقیقه بعد، تنها صدای تیک تاک ساعت سکوت خانه را می شکست.
《دیاگون الی》:
پاهای کوچک ملورین،با عجله کوچه ها را پشت سرمیگذاشت و از یخ ها سر میخورد و حتی تا مرز زمین خوردن نیز رفت که دستان کوچکی دور بازوان لطیفش حلقه شد و مانع شد.صدا،با لحن کودکانه ی سمج گفت: مراقب باش،زمین لغزنده شده! چشمان آبی کنجکاوش به سوی صاحب انگشتان چرخید و سرش را به طرفی خم کرد:مرسی.اسمت چیه؟
پسرک دستی به موهایش کشید و درحالی که با دکمه های پلیور سبزش بازی میکرد زمزمه کرد:من- اما صدایش با ضربهی آرامی بر شانه اش قطع شد و رنگ پوست سفیدش از همیشه پریده تر شد و مردی قد بلندتر که صورتی مثل او داشت با صدایی ترسناک ،(مثل همان فیلم هایی که ریموس ملورین را از دیدنش غدقن کرده بود) نگاهی از سر تا پای شلخته ی دخترک انداخت: بیا،این خائنین خون لایق صحبت باهات نیستن. ملورین به چشمان غمناک پسر نگاهی کرد و آرام به زمزمه ی خداحافظی اجباری پسر با تکان دادن دستش پاسخ داد.
*خائن خون*. هرگز این واژه به گوشش نخورده بود اما از لحن مرد خوشش نیامده بود. ذهن کوچکش به زودی فراموش کرد و برای رسیدن سیریوس صبر کرد. ریموس زیرلب چیزی گفت و هراسان سرتا پای دختر را بررسی کرد:مرلین، ملو تو نمیتونی اینجوری بدوئی توی این بازار شلوغ. حالت خوبه؟ چیزی نشد؟ ملورین خندید و چرخی زد:ببخشید بابایی،قول میدم بدون تو و پاپا ندوئم!
پدفوت که به حالت اولیه اش بازگشته بود چشمکی به او زد و بلندش کرد:اشکالی نداره بعضی موقع ها قانون شکنی کن-، صدایش با صدای اعصبانی ریموس قطع شد و ملورین بار دیگر خندید. خرید، بخش مورد علاقه ی ملورین بود. می توانست ساعت ها در اتاق های پرو لباس های کوچک و رنگارنگ را با کلاه های متعدد امتحان کند و با سیریوس تئاتر راه بی اندازد، میتوانست با ریموس از گودال های آب بپرد و با آواز های ولگرد ها همخوانی کند. اما اینبار، خرید او را آسوده نمی کرد، چون میدانست هرچه باشد،
تا ۶ ماه آینده، خبری از ملاقات پدر هایش نیست.
بار اولش نبود که از دیوار مشهور سکوی نه و سه چهارم عبور میکرد. کافی بود تا سه بشمارد و چشمانش را سفت ببند. سپس بوی دود قطار و عطر و گاهی جوراب های نشسته ی دانش آموزان به او گواه از باز کردن چشمانش میداد.
برخلاف دیگر دانش آموزان سال نخستی، قد و قواره ی کوتاه تری داشت. خنده ی هرسه حال جایش را به اشک در چشمان ملورین، غم در چهره ی سیریوس و لبخند تسکین دهنده در چهره ریموس داده بود. با صدای لرزان و دخترانه اش بار دیگر مبحث همیشگی را مطرح کرد: میتونم خونه یاد بگیرم، پیش پاپا و-. ریموس با لحن آرامی که در مواقع ضروری استفاده میکرد،هشداردهنده گفت: ملورین. اشک های دخترک دیگر توان ایستادگی و مقاومت نداشت و اینبار التماس آمیز هق هق کرد:نمیخوام برم. سیریوس که به زور خودش را نگه داشته بود تا گریه نکند، محکم در آغوشش گرفت: هر روز برات نامه می نویسم، لازم باشه حتی میام بهت سر میزنم. ریموس دستی به موهای قهوه ایش کشید و پیشانی اش را بوسید: تو می درخشی. همه عاشقت میشن چون تو، ملورین لی بلک-لوپین هستی. حرف های پدرش به او دلگرمی داد و با هراس به آخرین بوق های قطار گوش سپرد و بار دیگر هر دو را در آغوش کشید و با تردید و نفسی عمیق پایش را در واگن قطار گذاشت و تمام مدت در میانه ی قطار برای آن دو دست تکان میداد.
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
ملورین❎️
نوه کوچولوی نانازی خودمه✅️
✔شاید بچه ی من نبو-
مهم نیست به هر حال نوه منه✅️
منطقیه
@𝙿𝚊𝚍ᶠᵒᵒᵗ
نگو به اشغم هیس
______
و بگم چه گلی میخوری؟
طرک خانه
تو اینکارو نمیکنی
میکنم
خیر
بعله
باشه برو،ولی دیگه اسمم رو نیار✅️اصلا دیگه مامانی نداری،خب؟
عکس اس دو و کیوتی ملورین باعث شد فکرکنم چهار پنج سالشه😌🤦🏻♀️وقتی دیدم میخواد بره هاگوارتز شوکه شدم🙁🤣
چهارپنج سالگیشو میزارم حالت😏💔
🙁😌
خیلی گوگولی تره کوچکتریاش
وایییی اونموقعه که من میمیرم براش❤️🩹
@𝙿𝚊𝚍ᶠᵒᵒᵗ
دیشب تو خوا-ذوقمرگ شدم😭🎀بابا میخاستم متن طولانی نشه زیاد ولی چشماوهوممم
______
چشمم روشن😠
واااا شوحرمه خببب😏
الان وایسا ببینم،کدومتون دقیقا ملورین رو به دنیا آورده؟🌚
م-
یعنی تو رح-
یعنی خاک
شوهرشم وا منظورتچیه.
وااا مامااان
لوپین لطفا هیس شو.
مامان و ...
بیحیاها
نگو به اشغم هیس
🌹همینی که هست
کی بچه دار شدیم من خبر ندا-
خیلی نازنازی بود.😭🎀
فقط یه نکته. "می" افعالی مثل می خورم، می نوشم، می روم، جداست. سرهم نوشتی و یکم رو مخ-
ولی خیلی نازنازی بود، مخصوصا اونجا که سیریوس می گفت برات نامه می نویسم واای.
دیشب تو خوا-
ذوقمرگ شدم😭🎀
بابا میخاستم متن طولانی نشه زیاد ولی چشم
اوهوممم
وای نازنازی.😭💞
وای قربونتبرم😭💝
عالی بود
ولی یکم دارک☠️ دختری با دو پدر…
دارک نیست صبر کنیددد😭🎀
راستی اینو بگم که از الان ملورین خواهر خوندمه✅
وا چرا🎀😭
@𝙿𝚊𝚍ᶠᵒᵒᵗ
ممکنههه
______
جاننن؟
خب اگه بلا ملا سرش میاری حداقل نکوشش دوباره به فنا برههه...
به صد زحمت از مورگ نجاتش دادممم.
من از رولینگ بدترم ببخشین😭🎀
ادامههههههههههههههههههههههههعععههههههههههه
چشمم
@𝙿𝚊𝚍ᶠᵒᵒᵗ
خب باید بیادد😂😭
______
بلاملا که سرش نمیارییی؟؟
ممکنههه