خوش آمدید بعد از امتحانات تمام نشدنی...👋🏻
ظهر بود. غروب خورشید از پنجرهی روبه آسمان اتاق دیده میشد و نوری که لطافت و آرامش خاصی داشت روی میز تحریر و قلم و کاغذ می افتاد. بلند شد و آرام آرام به سوی میز تحریر رفت. نشست، قلم و کاغذ روی میز حاضر و آماده بودند؛ میخواست برای کسی نامه بنویسد اما برای چه کسی؟ احساسی داشت که انگار میگفت: الان من دارم چیکار میکنم؟ نکنه خل شدم؟ ولی بعد از چند ثانیه نفس عمیقی کشید حالا از صورتش میشد گفت که او با خودش میگوید: ببین فقط میخوام با این کار خودمو خالی کنم همین!
قرار نیست کسی بخونه! فقط خودممو خودم...
کاغذ را برداشت و شروع به نوشتن کرد...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
فرصت خودمم💪
خیلی زیبا بودد
میکاسا روی س.نگ ب.بر ارن نوشته بود در اینجا عزیز ترین ع.ش.ق من تا ابد آرمیده است:)
خیلی قشنگ به زبان ساده و گفت وگو می نویسی
😭😭😭
عرررررر😭😭😭
خوب*
مرسییییی
خب بود
من میخوام برم پیش از این که در کنسرت ها و مراسم ها
فرصت فیک🦾
عیب نداره تو پست بعدی فرصت ریل میشی💪😁
خیوب بیود👍
میرسو💚💚💚