6 اسلاید پست توسط: Old man انتشار: 20 ساعت پیش 3 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
داستان پسری به نام امید که با رعایت تمام قواعد نوشته شده
پارت دو رمان امید . اگر پارت اول رو نخونید خوشحال میشم اون هن بخونید 🩵
زیاد درباره ادامه اش نمیدونم ولی میدونم که ایل قبل از رفتن از دختر کوچیک کدخدا گلنار یا همون خاله من خاستگاری میکنه و خوب بعد از کشتن گرگ باهاش ازدواج میکنه . ولی تنها اتفاق عجیب این نبود . اتفاق عجیب تر این بود ایل وقتی برگشت همه جاش سالم بود به جز چشم چپش که انگار با چاقو بریده شده بود .
ایل دستشو روی شونه ام گذاشت .
(خوش برگشتی . راستی چرا برای تولدت بر نگشتی ؟ )
دوباره یاد اون جا افتادم . نمیخواستم چیزی بگم . ( مدرسه شبانه روزی همینه دیگه . خودمم میخواستم ولی آقا مهرجو تصمیم دیگه ای داشت )
(حالا کجا میخوای بری؟ بیا بریم خونهی ما خالت منتظره )
(بله منتظر شما نه من . راستشو بخوای میخوام برم خونه دلم برای خونه تنگ شده .دوست دارم بیام ولی قبلش باید برم ... )
(میدونم کجا میخوای بری . برو خدا پشت پناهت.)
توی جهت مخالف ایل راه افتادم . توی تابستون خیابون های روستا خیلی قشنگه . درختای بلند سرو و بید که کلی برگ سبز خودشو قشنگ کرده . و پیاده رو های که سنگ فرش شده و با راه رفتن روشون سنفونی زیبای تولید میشه .
مغازه های که دیوار های کاهگلی دارن و توی قدیمی ترین حالت خودشون هستند . بلاخره رسیدم . جای مورد علاقم توی روستا اینجاست . اون رودی که از وسط روستا میگذره . رد آب رو گرفتم و به سمت بالا رفتم . بعد از یکم پیاده روی حالا توی زیبا ترین جای روستام. چشمه آب در حال خودنمیای بود . آب چشمه از چندتا آبشار کوچیک توی چشمه میریخت. درختای بید دور تا دور چشمه ساقه های خودشون رو روی آب میکشن . اینجا محل مورد علاقه مامان بود . هیچ وقت نفهمیدم کجا رفت و چرا رفت ولی رفت .دوساله. کنار یکی از بید ها کیفم رو ميندازم ، لباس هامو در میارم توی چشمه میپرم . تنها چیزی که توی مدرسه منو زنده نگه میداشت همین یاد همین چشمه بود. بعد از یکمی شنا از آب میام بیرون لباس هامو میپوشم و همون جا میشینم .
(سلام مامان . دلم برات یه زره شده . اره درسام خوبه . با معلمم کنار میام . ولی دوستی پیدا نکردم ، میدونی خیلی عجیبن. امروز یه دختر رو دیدم ،خیلی قشنگ بود . ... مامان دلم برات تنگ شده کاشکی بودی و برام لالایی میخوندی ...) همین جوری که با خودم حرف میزدم باد بین درختا میپیچید و صدای قشنگی به گوشم میخورد . کم کم چشام سنگین شد همون جا خوابیدم .
نمیدونم چند ساعت بعد یه صدای بیدارم کرد .
(امید .. امید ... بلند شو . با توام)
(باشه اگه گذاشتی بخوابیم )
ارمین بود . بهترین دوستم شایدم تنها دوستم. ارمین خیلی شجاع بود شاید ده برابر بقیه اما یه مشکلی داشت . نادانی .
(سلام )
(سلام آقا بلاخره برگشتی .)
ارمین اینو گفتو کنارم نشست . شیشه نوشابه رو جلوم گرفت .
(شنید از اینا بهت نمیدادن ؟)
(اره. چه خبرا ؟ دلم برا روستا تنگ شده بود )
شیشه نوشابه رو ازش گرفتم و سریع تمومش کردم .
(دلت برای من تنگ نشده بود ؟ )
(تو که نه ولی نوشابه چرا )
(هیف من که دل تنگ تو شده بودم . پاشو پاشو تا هوا تاریک نشده. بابات کل روستا رو دنبالت گشته )
(جان ؟ باشه پا میشم ولی درباره مهرجو دورغ نگو .فقط یه سوال؟ )
(دروغ نمیگم مهرجو نگرانت بود نمیدونم مشکلت باهاش چیه ؟ بپرس ببینم چی میگی )
(حتما میخواد دوباره بفرستتم مدرسه و تو نمیدونی مشکلم چیه ؟ میگم این دختره کیه تازه اومده ؟)
(باشه باشه اصلا بابای خودته به من چه .کدوم ؟ آهان ماهک . داستانش مفصله بیا بریم تو راه میگم بابات منو فرستاده میدونستم اینجای )
کیف رو برداشتم هوا داشت تاریک میشد . احساس کردم یکی داشت منو نگاه میکرد به اون ور چشمه نگاه کردم . یه نور کمی داشت از پشت درختا میگذشت. طبیعی بود آخه همیشه چند نفر شبا میومدن اینجا من خودم میومدم . پشت آرمین راه افتادم .
(داشتم میگفتم . ماهک دختر اردل عه )
(اردل ؟)
گفته بودم که ارمین تنها دوستمه دوتا دلیل برای این وجود داره .. یک اون پسرخالمه پسر کوچک ترین خالم . دو من هیچکس رو توی روستا نمیشناسم . ارمین توضیح داد .
(اردل پسر بزرگ نازخاتون حکیم محله است که برای تحصیل میره شهر اونجا ازدواج میکنه. زنش میمیره اونم بر میگرده اینجا )
ارمین همین جوری به توضیح دادن درباره اردل ادامه داد ولی من داشتم به نازخاتون فکر میکردم . اگه ایل رو دوستم حساب کنم حتما باید نازخاتون هم دوستم حساب شه . من از بچگی پیش اون بودم . شیر زنی که تنهای تمام بچه هاشو بزرگ کرده بود بدون شوهر . زنی که ازش کلی چیز راجب علم پزشکی یاد گرفتم . باید حتما میرفتم به دیدنش . بهش قول داده بودم بعد برگشتنم دوباره برم کمکش .
به خودم که اومدم . رسیده بودیم به روستا .
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
داستانت فوقالعادست فضای واقعاااا جالبی داره خیلی خوشم میاد ازش امیدوارم ادامه بدی. تا جایی که بتونم سعی میکنم حمایت شی داستانت عالیههه عاشق موضوعشم
عالیه
سلام عذر میخوام ولی میشه از داستان جدید منم حمایت بشه؟
منتشر شده اسمش بازی زندگی: انتقام لیلی هست
کامنت موقته