ناظر جون من اینو تایید کن .
* آنیا * همه ی اتفاقات میان تو ذهنم :
مادرم با سرعت وارد اتاقم شد و نفس نفس زنان گفت :" آنیا، پدرت، اون ..." و دوید بیرون . دنبالش کردم و با دیدن اون صحنه اشک هام بعد ۳ سال گریه نکردن ریختن پایین .
جس * د. پدر غرق در خو ** ن جلویم بود ...
صدایی مرا به خود آورد :" آهای ! با توام ! میزاری کنارت بشینم ؟"
فراموش کرده بودم وسط مدرسه ام ! سرمو تکون دادم و گفتم:" من آنیام و شما ؟ "
دستشو تو موهای قهوه ایش برد :" من دامیان دزموندم "
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
و لطفا پا رت معرفی داشته باش😅😅😅😅😅
پارت بعد لطفااااااااااااا
پر قدرت ادامه بده برای پارت بعد
عالییهههههههههههه
فرصت