پارت دو داستان : آیا زندگی ارزش دارد!

دفتر چه مشکی بود بسیار دارک بود! رویش نوشته بودم ( دفترچه خاطرات من) بازش مردم، با این کار شاید حافظم کار کند. از دوستانم نوشته بودم و از عزیزانم با اینکه هیچ کودم از اتفاقات رو یادم نیست ولی برام حالب بودن. اما یه چيزي نظرم رو جلب کرد، چیزی که در تمام صفحات بود، چیزی که ازش همیشه نوشته بودم. یک فرد، یک فردی که بسیار از اومتنفر بودم و در جمله ها تنفرم رو نشون دادم. اکثر جمله ها 👇🏻 چقدر از تو بدم میاد! نابودم کردی!، دوست ندارم! خراب کردی روز امو!

باید می فهمیدم کی هست. چون طبق یاداشت هام اون زندگیم رو خراب کرده. منم واسه انتقام که زندگیم رو خراب کرده اون رو به ق. ت. ل میرسونم. تصمیمم رو گرفتم، اون زنی که پزشک میگفت مادرم هست وارد اتاق شد. _ دختر قشنگم، دوستت اومده دوست؟ دوست، مگه من دوست دارم؟ _ آره خیلییی دوسش داشتی، اومده عیادتت ❤️ اسمش چیه؟ _ آتسی آتسی! در همان لحظه دختری با چشمان سبز وموهای طلایی زیبا یادم آمد. فکر کنم خیلی دوسش داشتم. ناگهان دختری زیبا مثل تصورتام آمد. _ یوکی؟ سلام، منو یادته، منم آتسی، حالت خوبه؟ آتسی؟ قیافت رو یادمه یادمه خیلی دوست داشتم. _ عالیه 🤌🏻 قراره باز تو مغزت خاطره بسازم ❤️ سر پا بده! بیا بشین نشست. گفتم تو دفتر خاطراتی که پیدا کردم، از یه فردی بسیار متنفر بودم که زندویم رو خراب کرده حالا میخام پیداش کنم و اون رو به ق. ت. ل برسونم. کمکم میکنی؟ _ یادم نیست تو از همچین فردی بدتت بیاد ولی خب باشه. دلم برات تنگ شده بود. 👇🏻❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ چیزی نگفتم. اما از سکوت بدم آمد و گفتم، من غیر از تو دوست های دیگری دارم؟ - آره، ولی معمولا من و تو پسرخالم آمه، میرفتیم تو کوهستان. آمه ؟ _ بله، آمه

گفتم، یه روزی باید ببینمش _ حتمی ، اون بهمون واسه پیدا کردن اون فرد کمک میکنه. چقدر عالی! مامانم میاد و میگه _ میبینم جمعتون جمع هسا براتون شیر کاکائو اوردم. ممنون مامان. به بیرون نگاه میکنم به نظر اصلا آشنا نیست. آتسی گفت بیا بیرون تا نوشنون بدم تا حافظت بهتررشه قشنگم. مشهصاتشون رو در ادامه میبینیم یعنی پایان

یوکی. خوانم شخصیت اصلی

مامانش، مو فر فری هم هست

شخصیت های بعدی پارت بعد، 😂❤️😂❤️😂❤️😂❤️😂❤️ منتظر باشید، ناظر رد نکنی ها، دستم شکست تا نوشتم