
سلام من اومدم😻✌
از زبان نامجون= ثمین عکس دوتا دختر رو برام ارسال کرد من( نامجون):خوب جیمینا کدومو بدم فاطمه یا ا/تشو😂 جیمین:😅😒هرکدومش که جذاب تره😏 من( نامجون):بی شوخی بیا ببین کدومشون چهرش با اعتماد تره جیمین: آمممم بزار ببینم عکسارو بهش نشون دادم داشت نگاه میکرد که انتخاب کنه که یهو از زبان یونگی( شوگا):داشتم پیانو میزدم که از پیانو زدن خسته شدم رفتم گیتارمو بردارم ولی تو اتاقم نبود یکم فکر کردم یادم اومد که تو اتاق تمرین بلند شدم رفتم تو اتاق تمرین درو باز کردم که دیدم نامجون داره میگه فاطمشو بدم ا/تشو بدم کدومو بدم منم رفتم سمتشون که ببینم چخبره دیدم عکس دوتا دختره گفتم:شما دوتا چه غلطی میکنین🤨 جیمین:آم اِم ن ب. ... س... ل نامجون : آه هیونگ خوب شد اومدی به نظرت کدوم از اینا چهرش مورد اعتماد تره من( یونگی):🤨 نامجون:آآآآآآ راستش راستش داشتیم تو اینترنت چرخ میزدیم که یه چالش پیدا کردیم باید بفهمیم کدوم یکی از اینا مورد اعتمادن بعد اگه درست جواب بدیم جایزه میگیریم😀 من( یونگی):حالا به من دوروغ میگید این عکسا برای اون دخترایی هستن که دیروز تو کافه دیدیم جیمین:هیونگ عجب حافظه ای داری هااااا واوهوووو نامجون:هیونگ معذرت میخوام آخه چیزه یه مشکلی هست نه نیست چرا اَه نمیدونم😫 من( یونگی):هیونگااا آروم باش به من بگو چی شده از زبان نامجون= میخواستم برای یونگی توضیح بدم که ثمین پیام داد که کدوم بود؟؟؟؟ منم هول کردم من( نامجون):یونگی فعلا یکیشونو انتخاب کن تا بهت بگم یونگی:باتوجه آمممم اینی که پایینش نوشته فاطمه چهرش مورد اعتماد تره
ادامه ی صحبت یونگی:آم آره این چهرش مورد اعتماد تره من( نامجون):پس میگی این! یونگی:نه جیمین:هیونگا میگی چهرش مورد اعتماد بعد میگی نه🤨 یونگی:راستش زیر چهره ی مورد اعتمادش یکم شروریت وجود داره من( نامجون):پس کدومممم جیمین:هیونگا بدو شک میکنه یونگی: من که سر دراز کارای شما در نمیارم ولی من اونی که پایینش نوشته ا/ت رو انتخاب میکنم جیمین:اوکی نامجون بدو بگو من به ثمین پیام دادم که دوستم از ا/ت خوشش اومده اونم گفت کدوم دوستتون نکنه همونی که اسمشو ازش پرسید؟ منم گفتم:آآآ نه یکی دیگه از دوستام ثمین:ببینید آقای نامجون ا/ت:کوچیک ترین عضو تیممونه و من خودم به شخصه روش خیلی حساسم و خیلیم خجالتیه و هیچ وقت ناراحتیشو به کسی نمیگه اگه دوستتون از اون پسرای دختربازه و بخواد دوستمو اذیت کنه من هیچ وقت نمیتونم تحمل کنم اون وقت من میدونم با دوست شما من( نامجون):آه نه دوست من اصلا دختر باز نیست این تازه اولین عشقشه که اونم تو نگاه اول براش اتفاق افتاده😅
ثمین:خوبه اما بدونین که دوست من یه بار شکست عشقی خورده و واقعا اگه این بار بازم شکست بخوره با سختی ایی که داره میکشه دیگه چیزی ازش نمیمونه منو جیمین و یونگی داشتیم همین طور پیامارو میخوندیم جیمین:تیم؟ چه تیمی؟ نامجونا یه قرار بزار ببینیم موضوع چیه فضولیم گل کرد یعنی چه سختیایی چه شکست عشقی یونگ( عصبانی ):بس کنین دیگه دارید کفر منو در میارید اینجا چه خبره😠من( نامجون):بهش پیام دادم دوست من خیلی پسر خوبیه و هیچ وقت همچین کاریو نمیکنه برای اینکه به شماهم ثابت بشه بیاید یه قراری بزاریم و طبق نقشه بریم جلو اینجوری شما دوست منو از نزدیک میبینید و میفهمید که اون واقعا تکه ثمین:باشه قرار برای کِی باشه؟ من( نامجون):فردا ناهار خوبه تو رستوران ساعت ۱؟ ثمین:آمممم آره خوبه فقط کدوم رستوران؟ من( نامجون):آدرسو بعدا براتون پیامک میکنم ثمین:باشه پس فعلا 👋🏻 من( نامجون):خدانگهدار👋🏻 سرمو از تو گوشی در اووردم دیدم جیمین با ترس به جلوش خیره شده سرمو برگردوندم دیدم یونگی با یه چهره ی فوقالعاده عصبانی به من خیره شده یونگی: پیامک بازیت تموم شد؟؟!!!! 😠میدونی چقدر وقت منو گرفتی نتوستم گیتار بزنم و از همه مهمتر نتونستم بخوابم امیدوارم موضوش قانع کننده باشه برای این همه وقت از دست رفتم😡 جیمین: ب... ب... با... باشه هیونگا بشین برات توضیح میدیم منم کل موضوع رو براش توضیح دادم... یونگی:که اینطور😯کمکی از منم برمیاد جیمین: هروقت برمیومد بهت میگیم ولی لطفا به اعضا چیزی نگو حتی پی دی نیم از زبان ثمین= خدافظی کردم رفتم تو فکر خوب الان من چجوری به ا/ت بکشونم رستوران🧐من دیشب خیلی ضایع بازی در اووردم که از پسره خوشم اومده اگه الان خیلی عادی باشم شک میکنه که وقتی بهم گفته برم سر قرار انقدر عادی رفتار کنم پس باید هیجان زده باشم اما واقعا خوشحال بودم چون قرار بود دوباره آقای نام جون و از نزدیک ببینم😀 و از لحاظ دیگه برای ا/ت که بعد از مدت ها سختی یکی ازش خوشش اومده امیدوارم پسره پسر خوبی باشه پاشدم بدو بدو رفتم سمت اتاق ا/ت تقریبا نزدیکای ناهار بود محکم در زدم ا/ت با عجله اومد درو باز کرد رنگش پرید ( ثمین تو دلش:فکر کنم زیاده روی کردم😰)
از زبان ا/ت= هول کردم با ترس گفتم:چ... چ... چی... چیش. .. ده؟! 😨 ثمین:ا/ت آق... آقا... آقای ا/ت:آقای چی بیا یکم آب بخور براش یکم آب ریختم تو لیوان بهش دادم گفتم :حالا بگو چی شده ثمین نصفه جونم کردی ثمین: آقای نامجون بهم پیام داد که میخواد باهام قرار بزاره😀🙃 ا/ت:نامجون؟ آهاااااان همونی که افتادی روش وای این خیلی خوبه نمیدونی چقدر خوشحال شدم😀😀😀😀 حالا کِی میری؟ ثمین:فردا برای ناهار اما... اما یه مشکلی هست😔 ا/ت:وا چه مشکلی باید خوشحال باشی آهان برای خرید اون که... نذاشت حرفمو ادامه بدم گفت:ن نه خرید که مشکلی نداره امروز بعد از ظهر میریم خرید فقط نمیخوایم سر اولین قرار تنها باشیم ا/ت:منظورت چیه اگه تنها نری که اسمشو نمیشه گذاشت قرار که! 😳 ثمین:میدونم فقط یکم میترسم آخه تاحالا یه قرار جدی نداشتم 😅 ا/ت:خوب چه کمکی از من برمیاد؟ ثمین:خوب راستش میشه تو باهام بیای؟ 😅
از زبان ثمین= وقتی بهش پیشنهادم دادم قلبم تند تند میزد که یه موقعی قول نکنه بدبخت میشم چون قول دادم میکشونم به رستوران ا/ت: ثمین ببخشید اما من مال این حرفا نیستم من حتی بعضی موقع ها از خجالت یادم میره سلام کنم بعد باتو بخوام بیام اونجاااا!! من( ثمین):پس من حالا چیکار کنم نمیخوام اولین قرارمون تنها برم🥺 ا/ت: خوب با فاطمه برو من( ثمین ):فاطمه که بیاد اونجا جَو میگیرتشون بدبخت آقای نام جون و مجبور میکنه منو ببوسه☹️ ا/ت:آهان😟خوب سارا رو با خودت ببر😄 من( ثمین):اون که دیگه حرفشو نزن😑 ا/ت:چرا 🤨 من( ثمین):اون بیاد اونجا انقدر بی تفاوت رفتار میکنه و کل رازای منو میریزه رو آب تمام خراب کاریای منو لو میده🤦🏻♀️ ا/ت: ولی من نمیتونم بیام😩 من( ثمین):خواهش میکنم ازت من الان واقعا بهت احتیاج دارم 🥺 انقدر اِسرار کردم انقدر اِسرار کردم که قبول کرد🥴 از زبان ا/ت: ثمین انقدر اِسرار کرد تا قبول کردم اما یه ثانیه هم نگذشت که پشیمون شدم اما چاره ی دیگه ای نداشتم چون دیگه قبول کرده بودم🤦🏻♀️بعد از تقریبا ۳ دیقه بعد از قبول کردنم سارا اومد گفت بیاید ناهار دیگه😕 یهو فاطمه هم بهشون اضافه شد گفت چی میگفتید دونفره ها ها؟ 🤨 ا/ت: راستش ثمین.... دیدم ثمین داره ابروهاشو بالا میندازه که بهشون نگم ادامه دادم:ثمین میخواست که فاطمه:کهه... ا/ت اگه دوروغ بگی ما میفهمیم پس به نفعته راستشو بگی سارا : راست میگه ادامه دادم:میخواست که.... اِم...... اِم ... بعد از ظهر باهم بریم خرید😄 سارا : آهان پس ماهم میایم😌 فاطمه:آره منم کلی خرید دارم😁 بعد باهم رفتیم پایین سالن غذا خوری مثل اینکه همه خورده بودنو رفته بودن آخه داشتن تازه میزو جمع میکردن ماهم رفتیم سر میزو غذامونو خوردیم بعد از ظهر تقریبا ساعتای ۴ رفتیم خرید کردیم به زور ثمین منم یه هودی آبی آسمونی و شلوار جین آبی که شبیه لی روشن بودر گرفتم با یه کتونیی که به تیپم بخوره
از زبان نامجون= تو دلم غوغا بود خیلی هیجان داشتم تو رویای خودم غرق شده بودم که یهو کوکی در اتاقمو باز کرد اومد تو گفت:هیونگااا کمکم کن😰 من( نامجون): چیشده مگه (صدای جین از پشت دَر): یاااا جئون جونگ کوک بیا بیرون و با تنبیهی که در نظر میگیرم تسلیم شو همین حالاااا😠 من( نامجون):فکر میکردم فقط من سوک جینو اینجوری میتونم عصبانی کنم ولی حالا تنها نیستم🤭حالا چه گندی زدی اینقدر عصبانی شده کوکی:من کاری نکردم تهیونگ امروز مسواک جینو کرد توی توالت گذاشته سرجاش جینم ازش استفاده کرده موقعی که داشتیم عصرونه میخوردیم بهش گفت که من این کارو کردم😖😰 من( نامجون):حالا اشکال نداره تنبیهشو بپذیر فکر نکنم زیاد بهت سخت بگیره☺ کوکی: باشه بیا باهم درو باز کنیم( بچم تا این حد از جین میترسه😂) اومدم جلو درو باز کردم جین:جئون جونگ کوک بیا بیرون از پشت نامجون زود😡 کوکی با چهره ی مظلوم اومد بیرون تهیونگم از پشت جین ابروهاشو بالا پایین مینداخت تا حرس کوکی رو در بیاره جین :فردا خبری از شیر موز نیست😡 کوکی :چرااا هرچیزیو از من بگیرید اما شیر موزو نههه اگه بخوای فردا گیم بازی نمیکنم ولی بزار شیر موزامو بخورم🥺 جین :نچ من( نامجون): سوکجینااا انقدر سخت نگیر😅 جین: همین که گفتم😠😤 بعد رفت سمت آشپزخونه خونه تهیونگ چهرش شبیه آدمای پشیمون شده بود گفت:کوک معذرت میخوام فکر نمیکردم اینطوری بشه😔 کوکی با چهره ی عصبانی رفت رو مبل نشست کنار جیمین جیمین از ماجرا وقتی باخبر شد با تهیونگ سعی کردن از دلش دربیارن شوگا هم تو اتاقش خواب بود بیچاره رو نذاشتیم ظهر بخوابه الا تقریبا ساعت بود که جین صدا کرد بیاید شام منم رفتم یونگی صدا کردم رفتیم شام خوردیم
همچنان از زبان نامجون = برای فردا دل تو دلم نبود خیلی ذوق داشتم آخه اولین قرارم بود اما یکم ناراحت بودم که چرا بهش اعتراف نکردم ولی اگرم اعتراف میکردم شاید تَردَم میکرد پس بهتره با نقشه بریم جلو تا یکم اونو عاشق خودم بکنم بعد بهش اعتراف میکنم تو فکر بودم که شنیدم یکی در زد گفتم بفرمایین در باز شد دیدم هوپیه هوپی:نامجون چرا از دیروز تو خودتی من نگرانتم باهام حرف بزن میدونم به عنوان لیدر گروه خیلی بار روی دوشته ولی قرار نیست همشو تو خودت بریزی که( قربون سان شایدم برم😀😍) من( نامجون ):آمممم نه اتفاقی نیفتاده فقط این چند روزه خسته ام به خاطر اینکه رقص موزیک ویدیو جدیدمون خیلی سخته😓 هوپی: آهان اگه کمک خواستی بهم بگو که اگه نگی واقعا از دستت دلخور میشم و انقدرم به خودت فشار نیار اگه چیزیت بشه گروه بدون تو یه روزم دووم نمیاره من( نامجون ): باشه ممنونم هیونگ😘 هوپی: خواهش از زبان جیمین= شب دور هم جمع شدیم که میوه اینا بخوریم اما دو نفر نبودن اونم نامجون و هوپی بودن یونگی:تهیونگا بلند شو برو صداشون کن تهیونگ:هیونگ حال ندارم کوک..... اومد حرفشو ادامه بده که من جوری نگاش کردم که یاد کارش افتاد گفت باشه الان میرم رفت که هوپی و نامجونو صدا کنه جین: تهیونگ امروز چه حرف گوش کن بود شیطونی نکرد به این موضوع احساس بدی دارم من نتونستم جلوی خودمو بگیریم زدم زیر خنده خندم به خاطر تهیونگ نبود به خاطر عاشق شدن نامجون بود آخه از وقتی فهمیده عاشق دختره شده دیگه چیزیو نشکسته😂 کوکی:چیه جیمینا به چی میخندی من( جیمین)هیچی😅
آخه دستم درد گرفت😖 چشمم از حدقه داره میزنه بیرون 😲ساعت ۲:۵ دقیقس 😹✌اگه دوست داشتید لایک کنید نظر هم بدید که دیگه چی به داستانم اضافه کنم😀✌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت خیلی قشنگه
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
داره بررسی میشه فردا یا پس فردا میاد💙