...
هرچه پیشتر میرفتم برایم روشنتر میشد که آینده چیزی جز رخدادهای بد و ناگوار برایمان کنار نگذاشته. این اندیشه مرا با چنان ترسهای نادر و بینامی روبهرو کرد که حس کردم دیگر از ادامهی زندگی ناتوان شدهام. قوت از سر انگشتانم رفت و میلهای بافتنی از دستم رها شدند و روی دامنم افتادند.»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
خیلی قشنگ بود.
منتظر پارت دو هستم .
ممنون💕💗
حتما❤
🤍🩷
باعث خوشحالیه