9 اسلاید پست توسط: Hogwarts انتشار: 2 روز پیش 110 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
•دارم سعی میکنم هر چه زودتر رمانو تموم کنم و کشش ندم ، به نظر شما اوکیه یا پارت ها زیادتر بشه؟
مقدمه : حالا ا/ت برخلاف خواسته قلبش داخل گروه اسلیترین افتاده ، گروهی که نهتنها مورد قبولش نیست ، حتی گروه قلدر هاست ! افرادی که حریص و فرصت طلب هستن و حالا میخوان این ویژگی هارو به ا/ت هم هدیه بدن!
با ترس و لرز روی صندلی خالی در میز اسلیترینی ها نشستم . صدای تشویق بچه ها کر کننده و آزار دهنده بود و باعث شده بود گوش هام سوت بزنه . دستامو روی سرم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم . چند لحظه بعد نوبت گیلدا بود که بره و روی صندلی بشینه تا گروه بندی شه . توی ذهنم پوزخند زدم و با خودم گفتم : اون یه ویزلیه ، معلومه که توی گریفیندور می افته ! همینطور هم شد ، گیلدا بدون ذره ای مکث به سمت میز گریفیندور حرکت کرد و سرگرم صحبت با دوستای جدیدش شد . یکم ناراحت شدم ولی سریعا خودمو جمع کردم و با خودم گفتم : هی ا/ت ، تو چت شده؟ به یه ویزلی حسودی میکنی ؟
بین افراد اسلیترین چشمم به یه دختر خورد که از لحاظ ظاهری ویژگی های زیادی شبیه به خودم داشت ؛ موهای مشکی ، چشمان خاکستری و صورت لاغر . انگار اونم من رو دیده بود چونکه بلند شد و کنارم نشست . بهم گفت : سلام ا/ت ، به اسلیترین خوش اومدی ! من ارشد گروه اسلیترینم و اسمم پنسی پارکینسونه ، گروه ما اصلا اونطوری نیست که فکر میکنی ؛ اینجا برعکس بقیه گروه ها رقابتی باهم نداریم و مثل کوه پشت هم در میایم! از این حرف پنسی خوشحال شدم و گفتم : ممنونم ، خیلی سریع دوست پیدا میکنی . بهت حسودی میکنم !
پنسی خندید و گفت : اگه میخوای با یکی دوست شی فقط برو و بهش بگو ! و اگه اون بهت گفت نه سرتو بالا بگیر و بگو به کرد (برعکس) ! [بعد از تموم شدن مراسم] وارد سالن عمومی اسلیترین شدم و با بچه هایی که بهم خوش آمد میگفتن حرف میزدم. بعد از ساعت ۱۲ شب همه به تخت هامون رفتیم که بخوابیم.نیمه های شب بود که با حس تشنگی و خشکی دهنم بیدار شدم. دور و اطرافو نگاه کردم و متوجه تاریک بودن بیش از حد هوا شدم.بلند شدم و ورد ابتدایی که بلد بودم رو خوندم : "لوموس!" نوک چوبدستی ام روشن شد و شروع به حرکت کردم . میخواستم آب بخورم ولی هیچ آبی توی یخچال نبود پس مجبور شدم در سالن عمومی رو باز کنم و از اون خارج بشم تا به آشپزخانه هاگوارتز برم و یکم آب بخورم.
توی تاریکی در هاگوارتز قدم میزدم و سعی میکردم صدایی تولید نکنم. به آرومی راه میرفتم تا جلب توجه نکنم و کسی رو سمت خودم نکشم. در حال قدم زدن بودم که ناگهان صدای پای فردی اومد. دست پاچه شده بودم و از اونجایی که هیچ وسیله ای برای پنهان شدن نبود خودمو آماده رویارویی با مشکل کردم که یکهو یکی به لباسم چنگ زد و منو انداخت پشت دیوار . بعد از اون سریع رفت جلو ک با پروفسور مک گانگل شروع به صحبت کرد . موهای بور و ردای اسلیترین نشون میداد که اون دراکو مالفوی ارشد اسلیترینه که الان ... الان دقیقا منو نجات داد ؟
بعد از رفتن پروفسور مک گانگل به سمتش رفتن و قبل لز اینکه چیزی بگم حرفمو برید و گفت :" معلوم هست داری چکار میکنی ؟ حواستون جمع کن ا/ت ، ممکن بود یکی تورو ببینه!" ازش پرسیدم :" چرا نجاتم دادی؟" و دراکو مالفوی به سادگی جواب داد :" چونکه اگه کسی میدیدت از اسلیترین امتیاز کم میشد قمحا (برعکس) ! " حقیقتا انتظار یه جمله بهتر رو داشتم ولی در جواب سرمو تکون دادم و گفتم :" دیگه تکرار نمیشه " خواستم برم که مانع شد و گفت :" برای چی اومدی بیرون ؟ " سعی کردم از جواب دادن طفره برم و جوابشو ندم چونکه این همه راه اومدن برای یه بطری آب خجالت آور به نظر میرسید
دراکو با دیدن بطری خالی توی دستم پوزخند زد و گفت :" نگو که توی این تاریکی در سالن عمومی رو باز کردی ، این همه راه اومدی و حتی نزدیک بود گرفتار بشی برای ... یه بطری آب؟ " بعدش ابرو هاشو بالا داد و گفت :" میدونستی خودمون توی سالن عمومی اسلیترین آبخوری داریم ؟" با شنیدنش چشمام گرد شد ! آبخوری ؟ من اینهمه راه اومدم درحالیکه اونجا آبخوری داشت ؟ با سردرگمی پرسیدم : " جاش رو بلد نیستم ، حتی نمیدونستم وجود داره ! " دراکو راه افتاد و همینطور که دور میشد گفت :" دنبالم بیا ، جاش رو نشونت میدم !"
همینطور که در حال راه رفتن بودم به قد دراکو توجه کردم ، من یه سال اولی و اون یه سال شیشمی بود و اختلاف قد هامون کاملا حس میشد. توجهم به موهای بور اون جلب شد و بهش گفتم : " موهات چرا سفیده ؟" دراکو با افتخار سرشو صاف کرد و گفت :" یه هدیه نسل به نسله ، من یه اصیل زاده مالفوی هستم !" پوزخند زدم ، میدونستم که اون به برتری خونش نسبت به بقیه غرور داره . دیگه چیزی نگفتم تا وقتی که خودش پرسید . بهم نگاه کرد و گفت :" دختر جالبی به نظر میای ، یکم عجیبی و منو یاد پنسی میاندازی!" با حرفی که زد یکم حسودیم شد و تهدید وار گفتم :" من شبیه هیچکس نیستم ! " دراکو دستاش رو به حالت تسلیم بالا برد و گفت : خیلی خب خیلی خب ، اصلا تو شبیه هیچکس نباش ، چقدر ترسناکی ! مثلا سال اولی هستیا"
بعد از کلی مکالمه طولانی و دیدن آبخوری در سالن عمومی اسلیترین از هم جدا شدیم . من رفتم به خوابگاه دخترا و اونجا هنوزم همه خواب بودن . آروم توی رختخواب خزیدم و چشمام رو بستم و به سرعت خوابم برد...
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
فرصت
واقعااا اون سال اول دراکو شیشمههههه
عالی بود
پارت بعد رو کی میدییییییی؟
پارت های بعد هم بذاررر
خیلی خوبه
ببین راجب رومانت اگه نظر میخوای باید بگم ....
این خوبه میخوای زود جمعش کنی کش دادن چیزی میتونه بی مزش کنه
ولی داستانت هنوز تو قسمت ابتدایی داستان(بخش معرفی) هست
و این یعنی هنوز باید ادامه بدی
تبریک میگم زیرا.. انگار باید امشب، فردا پارت بعد رو بزاری
خب بهت تبریک میگم ..
به نظرم پارت ها رو بیشتر بزار و به کوچکترین جزئیات توجه کن همون طور که تا الان بوده👌
چون توجه نداشتن به جزئیات یکی از ایرادات بزرگه که میتونه بهترین اثار رو هم بی ارزش کنه