عشق بی انتها p2

اولین کلاس روز بعد اسنیپ بود (معجون ها) من کنار پانسی نشستم اون گفت: بقیه دیر کردن مگه نه؟ گفتم آره بعد دراکو وارد شد با کرب و گویل و درست روی نیمکت کناری من نشست پانسی خندید گفتم: چیههههه؟ گفت: هیچی!!! بعد از معجون ها در راهرو که پیش میرفتیم پانسی به من زد و با خنده گفت: به نظرت یکم عجیب نبود که دراکو مالفوی بین اون همه نیم کت خالی درست روی نیم کت کنار تو نشست

گفتم: نه چراا؟ چون ردیف اول بوده به خاطر همون نشسته...... ن.. نکنه... فکر میکنیببب میخندد: آره _ باخشم به او ضربه میزنم امکان نداره اون خیلی بی احساسه مگه دعوا هاش رو با پاتر نمیبینی؟ امکان نداره از من خوشش بیاد یا من ازش خوشم بیاد!!! _ نه باید تو رو با فیلیکس بگم که به هم وسط کلاس نگاه میکردین میخندم او هم به من ضربه می زند

بعد به کلاس فیلیت ویک میرویم او ورد های جادویی درس میدهد اولین ورد ما وینگادیوم لوی اوسا هست که اجسام را بلند می کند باید روی پر انجامش دهیم بعد از چند دقیقه دقت من و گرنجر موفق به بلند کردن پر میکنیم پانسی: چطور بلندش کردی!! راستی من با فیلیکس دوست صمیمی شدم _ عهههه چه عجب! باشههه و ما زنگ بعد رو بی کاری داریم پانسی: من میرم با فیلیکس.... تا فیلیکس بیشتر آشنا شم _ برو من به حیاط میروم و در روی نیمکت مینشینم و کتابی که از کتاب خانه برداشتم را میخوانم

یک هو دیدم یک چیز روی هوا پرواز میکند یک نامه سیاه نوشته بود برای رزالین کروریلا تعجب کردم نامه را باز کردم: لطفا به سالن اسلیترین بیا اونجا خلوته روی مبل گوشه کنار دیوار حدس هایی زدم و بلند شدم به آنجا رفتم با کمال تعجب دراکو اونجاست اومد و گفت میای باهم... دوست.. شیم فقط اگه خواستی ها... گون کربو گویل دوتا احمقن.. اصلا با اونا خوش نمیگذره.... اکه قبول... کنی.... با من دست میدهد

از خجالت سرخ شده ام نمیدونم چی بگم دیدم جعبه ای به من میدهد بازش میکنم یک گردنبند پروانه داخل آن است که واقعا خوشگل است « راستش رو بخواین بدم نمیا ازش باهاش دوست میشم» قبل از اینکه جواب بدم گفت: اگه خواسای هم میشه تشی اگه فکر کردی پسر بدی.... یا.. خشن... یا مغروری هستم.... _ نه.. ن... نه قبول میکنم

هم من هم او خوشحال بودیم به هم دست دادیم دراکو گفت: ما باید با اصیل زاده ها دوست باشیم منم کسی بهتر از تو رو ندیدم راستش... من... ازت... خو.. شم.. می.. اد از خجالت شبیه گوجه شده ام پانسی با فیلیکس وارد میشود پانسی: عههههه با دراکو بالا خره دوست شدیی چه خوب دیدی گفتم!!! میخندد من همان طور قرمزم پ: این گردنبند چیه؟ _ دراکو داده خیلی خوشگله پ: عه پس گردنبند هم هدیه داده اره خیلی خوشگله مطمئنن از گردنت درش نمی اری مگه نه؟ _ اوهوم من واقعا خوشحالم که با دراکو دوست شدم منتظرم تو تعطیلات کریسمس واکنش پدرو مادرم را ببینم زنگ بعد......