5 اسلاید پست توسط: ¤ てまり ¤ انتشار: 1 روز پیش 192 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (21)
  • imageهیماواری
    همانا مادر ریاضی رو...

    با هیماواری قرار گذاشتیم بریم رستوران. رستوران غذا های خیلی زیادی واسه ی امتحان کردن داشت. هیما نودل سفارش داد و من هم یک قهوه.حقیقتا اصلا گشنه نبودم.اما با اس.را.ر هیما یک پاستا سفارش دادم.بوش که به مشامم رسید تازه فهمیدم که وای چقدر گشنه ام بود!هیما با اشتها شروع بخ خوردن کرد و من هم خوردم.غذا که تمام شد گارسون برایمان یک نوشیدنی آورد.رنگش قرمز بود و خیلی خوش طمع بود خوردیمش چشمانم را چند لحظه بستم.فقط چند لحظه!و وقتی چشمانم را باز کردم در بی.مار.ستان بودم.تازه فهمیدم آن گارسون...ساسکه بود!

  • imageهیماواری
    همانا مادر ریاضی رو...

    ی روز آفتابی بود.قرار بود با هیماواری بریم ی شهر دور؛تو راه ی مزرعه ی گل آفتابگردون دیدیم و هیما اس.رار کرد که حتما باید ی عکس بگیریم. منم قبول کردم. سوار ماشین که شدیم و راه افتادیم هنوز ۳۰ دقیقه نشده بود که راه افتاده بودیم، غروب بود و ی تپه ی زیبا دیده می‌شد. این دفعه من اس.رار کردم که بریم و غروب را تماشا کنیم. آسمان نیلی شده بود. خوراکیانون رو میخوردیم.
    *صبر کن ببینم💀یعنی موضوع آزاد نبود؟؟💔💀دو ساعت دارم تایپ میکنمممممم

    • imageهیماواری
      همانا مادر ریاضی رو...

      پایانش قرار بود خیلی باحال شه💔

  • image🌚Տᗩᑎᗩ🌚
    مثل شبای پر ستارست.ᏰᏗᏒᏗᏁ

    بزار با وضعیت الان بگم قبلی خیلی چرت بود ،
    مادارا و من رفتیم رستوران بعد مادارا ایزونا هم آورده بود ،توبیراما اینو دید بعد قاشق این شد اینا رفتن تو اتاق اشپزی رستوران... دیگه ادامش گفتن نداره بخش اینا😂 بعد هاشیراما که اونجا بود زد به داداشش بعد مادارا اینو زد میدوریا مادارا رو زد شوتو هم میدوریا رو باکوگو هم همه جارو منفجر کرد ،تهشم تایتان ها اومدن همه رو خوردن.

  • image🌚Տᗩᑎᗩ🌚
    مثل شبای پر ستارست.ᏰᏗᏒᏗᏁ

    بزار با وضعیت الان بگم قبلی خیلی چرت بود ،
    مادارا و من رفتیم رستوران بعد مادارا ایزونا هم آورده بود ،توبیراما اینو دید بعد قاشق این شد اینا رفتن تو اتاق اشپزی رستوران... دیگه ادامش گفتن نداره بخش اینا😂 بعد هاشیراما که اونجا بود زد به داداشش بعد مادارا اینو زد میدوریا مادارا رو زد شوتو هم میدوریا رو باکوگو هم همه جارو منفجر کرد ،تهشم تایتان ها اومدن همه رو خوردن.

  • imageشله زرد
    به شما مربوط نمیشه

    ادامه:
    که داد میزند: هوییییی زیروتو! اشتب اومدی اینجا رستورانه نه بااانک. " حرفم قطع میشود

  • imageشله زرد
    به شما مربوط نمیشه

    وقتی با باجی پشت میز رستوران نشستم، هنوز اضطراب داشتم. وقتی با من حرف میزد میشندیم، اما نمیفهمیدم. دستش را جلوی صورتم تکان داد و سپس به گارسون که غذا ها را اورده نگاه کرد. میشناختمش، نیکولای بود. قبل از اینکه بخواهد غذا ها را زیر شنل ـش ببرد و شعبده بازیی را آغاز کند، شخصی داد میزند: "دستا بالا شورـ چیز دستا بالا" همه همزمان از ترس دست هایشان را بالا میبرند. عالی شد. زیروتو با مو های صورتی اش هست. میدانستم قرار با باجی به من نیامده است. میخواهم چیزی بگویم که با ورود توگا از سقف که داد میزند:

  • imageຮศຮ๑ཞར
    ☆هاگاکوره/UA(ورژن‌بیکار)

    در روزگاران اخیر سابو منو برد رستوران ولی چون آشپز لوفی بود همه غذا ها خورده شده بود و ما از شدت گشنگی تجزیه شدیم ولی یهویی آتسوشی از ناکجا آباد موعود (منطق ) در حالی که ایزبلا دنبالش افتاده بود اومد و ما به علت تجزیه شدن زیاد به درخت تبدیل شدیم 😐💔

  • image🌚Տᗩᑎᗩ🌚
    مثل شبای پر ستارست.ᏰᏗᏒᏗᏁ

    پین بهم گفت بریم رستوران منم گفتم باشه تو راه توگا (توبیراما رو بگم یا توگا ؟مسئله این است) اومد قاشق پین شد جفتمون رو کیل کرد 💀(حس میکنم توبیراما رو می‌گفتم داستان سنگین تر میشد 🦫)

  • image◥Fikuuᵒᶠᶠ✮
    🙂😭😭😭

    خیلی قشنگ بودددد❤️❤️

  • imageهیماواری
    همانا مادر ریاضی رو...

    تاهاماری اومدم خونه مینویسم
    *منم میزاری؟
    الان تو راه مدرسه عم

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.