
برای دل خودش مینویسد ، ادعای نویسندگی ندارد .
نمیدانم ، از اول یک رز بود ، یا بعدا یک رز شد؟ درست نمیدانم . مطمئن به نظر نمیرسید . دختر در گوشیاش چنین چیز های مینوشت؟ خودش ، برای خودش؟ او گوشی را زمین گذاشت . صدا زد: هی ، ناهار نمیخوای؟ لپ تاپش را بست : اومدم . خب ، دستکم مثل اسمش بود ؛ مشکی تمام عیار .
نه! آنگونه هم مشکی نبود . در بوستان قدم میزدند . دختر دستش را بالا برد و قاصدکی فوت کرد ، بله؛ آنجا فهمید چندان هم مشکی نبوده . نور خورشید بر خوشه موهای دختر تابید و موهایش ، یادآور رنگ گندمزار های ی بود که در تلالو خورشید میصبرانه میدرخشیدند . قاصدک به هوا پرکشید و روح دختر را نیز برد . رز ها در نور آفتاب صبحگاهی خودنمایی میکردند . او با بی قراری پرسید: تو.. از اول چطوری بودی؟ هیچوقت تو رو با کسی عوض نمیکنم اما... تو عوض شدی؟ چه خیالاتی ، رز های مشکی همیشه همینطورند : پوچ. نبودهاند که عوض شوند.
دخترک قهقههای زد و باعث ترساندن کلاغی شد که بر شاخهای جا خوش کرده بود . جواب داد: من؟ مشکی ، رزمشکی . او دستش را بالا برد و سیلیای بر صورت دختر نواخت: من جدی گفتم . جدیِ جدی .دختر برجای ناگاه ماند: کار غیرانسانیای بود . عیبی نداره؛ ما انسان نیستیم ، هستیم؟ رزمشکی ، ازش متنفرم . واقعا بد رنگه . او تعجب کرد: از خودت بدت میاد؟ دختر سرتکان داد: نه ، معلومه که نه .(یک دروغ جدید!)فقط شاید از رز های مشکی خوشم نیاد . درواقع ، برات گفتم . هیچ گلی از اول مشکی نبوده ؛ شاید چون هیچ آدمی تماما ناامید نیست . اما من مشکی ، من رزمشکی هستم ، نیستم؟
میدونی ، عجیبه . اونها نه دقیقا قرمز به معنی عشق و نه دقیقا مشکی به معنی غم هستن . اونها و من ، غیرعادیایم : عجیب . تحریم شده توسط مردم و مجبوریم اونچیزی باشیم که مردم دوست دارن . کی از رز های مشکی خوشش میاد؟ او دست برشانه های رنجیدهخاطر دختر گذاشت: اما اگر کسی درونش اینهمه احساسات داره چرا نباید اونها رو نشون بده ؟ موهای دختر رقصیدند ، جواب داد: بیاحساسی خودش یه احساسه . البته که من بیاحساس نیستم ، فقط گمراهم . مثل اینها:بیچاره ، بختبرگشته ، دوست نداشتنی . و به گل های رز سیاهی که گوشهای باغ کاشته شده بودند اشاره کرد.
دیگر تابستان نبود . پاییز بود ؛ و از قضا آن روز بارانیِ بارانی . او به دختر قول داد برود و با کیک شکلاتی به خانه برگردد. قبل از آنکه برود ، وقتی برگشت ، باران بیوقفه بر پنجره ها میکوبید . دختر خوابش برده بود اما اگر میدانست این خواب ، خواب مرگ است ، تنهایش میگذاشت؟ بله ، کارش را کرده بود . حالا او ، دستهای غبار و خانه سرد و بیروح مانده بود . دنیایش تاریک گشت. بله؛ مشکی . درست مانند...رز های مشکی. مگر دیگر آن رزها از خاطرش میرفت؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولللل
💞💞💞
🛐
🙏💘
چقدر دیر دیدم
عیبی نداره
آخه این همونیه که من تو تابستون بهش التماس میکردم از حد خودت پیش برو؟
شاهکار مینویسی که؛
😕✔️
الان شم نویسندگیم کار نمیکنه بذار بعدا برات کامنت درست و حسابی مینویسم🙏🏻
✔️
فهمیدم ولی نفهمیدم بهرحال خیلی قشنگ بود:")))
مرسی؛
هوم..متاسفانه الان نمیتونم بخونم تا فردایی پس فردایی چیزی صبر کن
چقدر خوش قولم من🙏🏻
پستت خیلی خوب بود♥️🫂
امیدوارم در آینده یکی از بهترین کاربر ها بشی☺️👍🏻
اگه میشه لطفا به پست و اسلایس های منم سر بزنید🙃🤍
بک هم میدم😉🤯
ادمین زیبارو پین؟☺️🫂
در رویاها ، شاید.
🙏🏻
زیبا بود!:)
مرسی