این کاربر بک میدهد•-•
۲۵ اوت بود. سونگمین از خواب بیدار شد و عینکش را پوشید. دوربینش را برداشت و از خانه بیرون رفت. آفتاب در آمده بود. سونگمین به ساعت مچی اش نگاه کرد، ساعت ۸:۳۲ دقیقه بود. سونگمین هرروز به بیرون میرفت و از طبیعت استفاده میکرد و از آنها عکس میگرفت. او پسری خوش قلب بود و خیلی زیاد طبیعت را دوست داشت.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
پستت خیلی خوب بود♥️🫂
امیدوارم در آینده یکی از بهترین کاربر ها بشی☺️👍🏻
اگه میشه لطفا به پست و اسلایس های منم سر بزنید🙃🤍
بک هم میدم😉🤯
ادمین زیبارو پین؟☺️🫂
عالیییی بود
یلدای همگی پیشاپیش مبارک ☃️
برای شب یلدا به فالوورام یه کوچولو هدیه میدم ❄️🥰
بک میدم ، ادمین جون اگه ناراحت شدی پاک کن ولی خوشحال میشم پین کنی تا دیده بشم 🫠🥹
اول
داستان کامل:
ببینید، سونگمین به یه مغازه میره که اول مغازه داره یه پسر با موهای قهوه ای چتری بود، اما عوض شد و اون شخص که بهش دوربین رو داده بود اصلا وجود نداشت و یجورایی rوح بود. از اونجایی که طرف مر.ده بود دوربین هم دوربین یک آدم مر.ده بود و بجای اینکه عکس بگیره طرف رو می.کش.ت. پس مینهو mرد
ی لحظه...دوربیه قضیش چی بود؟
آخرش نفهمیدم چی شد
آخرش نفهمیدم چی شد