من فقط من بودم. جایی در میان نورهای خورشید. پشت ابرهای پنهان زندگی. من فقط ترسیده بودم!
مردم میگویند یک قهرمان هیچ وقت نمی ترسد. گریه نمیکند. اما من اینگونه نبودم. شاید هم اصلا نمیتونم یک قهرمان باشم. بچه تر که بودم عروسک و کارت پستال های آلمایت را جمع میکردم به امید اینکه روزی مثل او شوم. شاید هم حداقل کمی شبیه تر. میخواستم قدرتمند باشم. در برابر مشکلاتم بایستم و بتوانم با ترس های روبه رو شوم. اما دنیا همیشه همین قدر ساده همه چیز را برایت فراهم نمیکند. اتفاقات زیادی افتاد. من ترسیدم. احساس ضعف کردم. کنار کشیدم و تمام آن حوادث باعث شد خوشبختی ام را گم کنم.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
خیلیی خوبب بودددد عالییییی بهه شدتت عالیی🌝💫
ممنون پریزاد
زیبا بود🥺
ممنون زیبای جان
یجا خونده بودم که باکوگو هرشب رفتارشو توی روز بررسی میکنه و خودشو سرزنش میکنه که چرا مهربون تر برخورد نکرده🫠
خب
پس چرا عبرت نمیگیره؟
بچه دست خودش نبود که عصبی نشه ولی از فصل اول تا فصل هفتم رو رفتارشو ببینی خیلی آرومتر شد
وایی... اشککک، خیلی قشنگ بود 😭
ممنون موموووجااان
عالی بودا ولی
باید در قالب پست میساختی نه تست
عادته دیگه همیشه اینطوری میسازم 😭😂
خیلی قشنگ بودد
ماچ به چشمای قشنگت 😭✨️
هه اول شدم
هورااا