6 اسلاید پست توسط: bagaboo انتشار: 2 هفته پیش 188 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
«پارت جدید» نکته:برای بعضی ها تکراریه ولی من وظیفه دارم بذارمش
لطفا مقدمه رو بخونین.ناظر گران قدر،این پست شامل هیچ کلمه یا مفهوم نامناسبی نیست که با شرایط و قوانین سایت تستچی یا کشور مغایرت داشته باشد.لذا خواهشمندم بدون شخصی کردن یا رد کردن،پست را در همین دسته بندی منتشر نمایید.این دسته بندی مربوط به موضوع پست میباشد و دسته بندی پیگری مناسب نیست.با تشکر از فهم و درک شما ناظر محترم.
بالاخره یه جای خلوت تری توی پارک شان دو مارس پیدا کردمو دفتر طراحیمو با مدادم بیرون اوردم.تیکی هم توی کیفم که درش باز بود داشت ماکارونش رو میخورد درحالی که حواسش به کارهای من بود.شروع کردم.توی طراحی لباس های زنونه مشکل کمتری داشتم به خاطر همین بیشتر روی طراحی های مردونه و حتی بچهگانه کار کردم.چندین تا کاغذ پاره کردم.چندین بار از عصبانیت و کلافگی از دست خودم چون نمیتونستم چیز قابلی طراحی کنم،نوک مدادم شکست با صفحه ی دفترم با طرحش خط خطی شدن.هوا ی پاریس رو به سردی میرفت.هرچی نباشه داشتیم به زمستون نزدیک تر میشدیم.اکثر برگ درختا ریخته بودن و زیر پا خرش خرش میکردن.زیر پاهای من نه!ولی زیر پاهای رهگذر ها و کسایی که برای تفریح به پارک اومده بودن،آره.سرمو بلند کردمو گردنم رو کمی ماساژ دادم.نگاهی سطحی به پارک انداختم.خلوت شده بود.شاید به خاطر این بود که نزدیک ظهره.بعد از اینکه به بدنم کش و قوسی دادم،وسایامو جمع کردمو به سمت یه فست فودی نزدیک پارک رفتم.اینهمه طراحی منو گشنه کرده بودن.
یه چیز برگر با سودا سفارش دادمو سر یه میز کنار دیوار شیشه ای فست فودی نشستم.مکان زیاد بزرگی نبودو بیشتر از پنج تا صندلی نداشت،ولی خب بازهم مکان خوب و تمیزی بود.دوتا خانواده و یه زوج هم همراه من اینجا بودن.به صندلی تکیه دادم و نفسمو با صدا بیرون دادم.دلم براش تنگ شده.برای کت نوار.چند وقته که ندیدمش؟چند وقته که ولش کردم؟چند وقته که بهم نگفته بانوی من یا خاله سوسکه؟چند وقته دلش رو شکوندم؟چند وقته زندگیم معنیش رو از دست داده؟چند وقته اون رو از دست دادم؟...دوباره بغض کردم.یعنی الان داره چیکار میکنه؟زندگیش چطوره؟بهم گفته بود پدر سختگیر و سردی داره.هنوز هم بهش سخت میگیره؟چقدر باهاش بد رفتار میکنه؟قلبش رو میشکونه؟یا نه...چیزی که همین الان هم شکستس رو میتونه باز بشکونه؟چشمام که به بیرون خیره شده بودن،اشکی شدن.تیکی اروم گفت:«مرینت؟!خوبی؟» نفس عمیقی کشیدم تا بتونم اشکام رو عقب نگه دارم:«فکر کنم...؟» تیکی ناراحت و نگران نگاهم کرد:«بازم؟» سرمو تکون دادمو لبخند بی جونی زدم:«بازم!» با آوردن سفارشم،حواسم پرت شد.یه گاز بزرگ از برگر زدمو به تیکی هم تعارف کردم ولی نخواست.درسته خب اون شیرینیجات رو ترجیح میده.دستم رو بالا گرفتم به گارسن گفتم تا یه تکه کیک توت فرنگی بیاره.تیکی با لبخند شیرینی درست مثله وجودش،بهم نگاه کردو ازم تشکر کرد.تیکی مشغول شدو من هم درحال خوردن برگرم،به میز خیره شده بودم.یه ایده ای توی ذهنم اومد.یه ایده ی غمناک.ایده ای دردناک.ایده ای که نشأت گرفته از کلی خاطرست.پس تمام احساساتم رو،تمام خاطراتم رو،تمام حرف هامون رو،تمام دقایق رو،تمام اون احساس گرمای وجودش رو،همرو،توی دفتر طراحیم خالی کردم.همرو.
«روز مصاحبه»
«آدرین»
از دیروز صبح که مرینت رقت بیرون،دیگه ندیدمش.دیشب شنیدم که اومد خونه اما نخواستم از اتاقم برم بیرونو بازخواستش کنم که کجا بوده،چرا دیر کرده.شاید نمیخواستم زیاد احساساتمو بهش بروز بدم.نمیخواستم خودنمایی کنم.هنوز هم برام سخته که اون رو مثله لیدی باگ ببینم.ولی هوف...دارم تمام تلاشمو میکنم.در اتاق رو باز کردم و واردش شدم.با بقیه ی داور ها دست دادمو کنارشون روی صندلیم نشستم.درکل چهار تا داور بودیم.دو تا زنو دو تا مرد که یکیشون من بودم.همشون بهترین طراح های شرکت پدرم بودن.البته به جز من،چون من یه مدلم و یه جورایی هم به عنوان شغلم و هم به خاطر وارث این شرکت بودن،اینجا کنار بقیه ی داور ها نشستم و حق رای دادن و گزینش کارآموز های جدید رو دارم.
هرساله شرکت ما کارآموز میپذیره و هرساله کلی جوون با استعداد در آزمونش و سپس در مصاحبش شرکت میکنن و درآخر فقط پانزده تا کارآموز میپذیریم.از نظرم رقم خیلی کمیه درمقابل اون همه شرکت کننده اما پدرم مثله همیشه تصمیم اخر رو خودش میگیره و میگه فقط بهترین هارو میخواد!امسال هم مثله هرسال دیگه این آزمون و مصاحبه برگذار میشه.راستش آزمون چند ماه پیش برگذار شد و مرینت هم توش شرکت کرده بود.چون نمراتش خیلی خوب بودن،نه بهتره بگم عالی بودن،تصمیم گرفته بودم خودم از نزدیک ببینمش.اتفاقا اون موقع متوجه شده بودم که مرینت از طریق ایمیل برام طرح هاشو میفرستادو میخواست که حمایتش کنم!منم تصمیم گرفته بودم که از نزدیک ببینمش ولی خب اونموقع نمیدونستم که مرینته و پدرم مجبورم کرده باهاش وصلت کنم!منم اونروز باهاش بد رفتار کردمو طرح هاشو توی صورتش پرت کردم.ازاون روز به بعد مرینت دیگه پیگیر نتیجه ی آزمونش توی شرکت ما یا روز مصاحبش نشد.ولی چند شب پیش که به جشن تولد یکی از اشناها رفته بودیم،به کسایی که ازش هی میپرسیدن که آیا توی شرکتمون کار میکنه یا نه،گفتم داره برای مصاحبه آماده میشه.و الان هم توی اتاق مصاحبه،کنار بقیه ی داور ها نشستم و نگران به در ورودی خیره شدم.نکنه نیومده باشه.نکنه دیر کرده باشه یا توی ترافیک گیر کرده باشه!اگه به مصاحبه نرسه،نمیتونه نه تنها امسال،بلکه هیچ سال دیگه ای هم توی آزمون شرکت کنه!این هم یکی از قوانین سختگیرانه ی پدرم توی شرکته.از نظر پدرم،مهم نیست که اون فرد چقدر استعداد داشته باشه،اگه نتونه روز مصاحبه به موقع حاضر بشه،پس روز های دیگه هم دیر میاد!شرکت کننده ها وارد اتاق میشن و میرن،چه خوب و چه بد باشه مصاحبشون،ما با همشون یکسان برخورد میکنیم و به همشون میگیم که برای اعلام نتایج باهاشون تماس میگیریم.هنوز پنج نفر دیگه تا نوبت مرینت مونده و امیدوارم،واقعا امیدوارم که اومده باشه.با سرو وضع مرتب.همراه طرح هاش!
بالاخره نوبت مرینت رسیدو آقایی که مسئول خوندن اسم ها بود،اسمش رو بلند خوند.به طوریکه صدای بمش توی راهروی بیرون اتاق،پیچید.نفسم توی سینهم حبس شد.امیدوارم اومده باشه.امیدوارم مرتب اومده باشی.امیدوارم با طرح هات اومده باشی.دوباره مرد اسم مرینت رو بلند خوند.چند ثانیه مکث کردو برگشت به ما نگاهی انداخت.وای مرینت!وای!خانم سانچز،داوری که کنار من نشسته بود،به لیست اسم های شرکت کننده ها نگاهی کردو گفت:«متاسفم آقای آگرست،اما با توجه به قوانین شرکت و اصرار پدرتون برای استثنا قائل نبودن برای شرکت کننده ها،نمیتونیم همسرتون خانم دوپن چنگ رو قبول کنیم!»
نفسمو با صدا بیرون دادم و سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم.مردی که مسئول اسم ها بود،دوباره به سمت راهرو برگشت تا اسم بعدی رو صدا بزنه.نفس گرفت اما درست لحظه ای که میخواست اسم نفر بعدی رو اعلام کنه،وایساد و به انتهای راهرو که ما نمیتونستیم ازاینحایی که نشستیم ببینیم،خیره شد.صدای کفش زنانه ای سکوت راهرو رو میشکست.نکنه؟اما در کنار اون صدا،صدای قدم های دیگه ای هم به گوش میرسید.هردچ صدا نزدیک و نزدیک تر شدن.مردی که مسئول خوندن اسم ها بود،از جلوی در کنار رفت و قامتشون در چارچوب در ظاهر شد...ها؟!
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
کاربرای دسته ی میراکلس به سبک بیبی مانستر
____
به گاد اگر منتشر شه ۲۰۰۰۰ میدم به ناظررررر
بی صبرانه منتظر پارت بعدی ام
خواهش میکنم زود بذار🤧
پست بعدیه👍
بزودی کیه آیا ؟
هر روز دارم میخونم این پارت جدیدو😂😂
میذارم به زودی پارت بعدو
داستان چند پارت هست؟
خدا میدونه😂
ناشر کیه هر کی هست بگه خودم 500امتیاز بهش میدم
😭😭
باگابو تو پست جدیدم بودیاااا
خاک به سرم الان میرم نگاه میکنممم
هوراااااااااااااا
بوس
خدا کنه همش تو تستچی منتشر بشههه من نمیتونم برم تو لینک🥲
واقعاا منم آرزوو میکنم توی تستچی منتشر شن همه
منم نمیتونم وارد لینک بشم
چقدرر جالبه که دارن منتشر میشن پارتا...
پارت بیستممم منتشررر شهههه🥲
اول یه پست میذارم بعدش پارت بعدی رو.یهههه ذره تحمل کنین😭👌