بِخوآب سِتآره مَن؟! 🛐

روزی بود و روزگاری در شهر سئول پسری زندگی میکرد به نام کیم تهیونگ اون به همراه برادر بزرگش کیم سوکجین بدون پدر و مادرشان *دور از جون* زندگی میکردند آن ها والدین خود را زمانی که نوزاد بودند در تصادف از دست داده بودند و از وقتی که نوزاد بودند یک سگ به نام یونتان آن ها را بزرگ کرده بود

آن ها یک مغازه کرایه کرده بودند و گل میفروختند روزی از این روز ها وقتی آن ها درش ب قصد رفتن به خانه را داشتند وقتی تهیونگ در را یست یک نامه در جلوی در دید:مراقب یونتان باش! تهیونگ به نامه اهمیت نمیداد زیرا همیشه مراقب یونتان بود وقتی که به خانه رسیدند متوجه چیزی شدند:

تهیونگ:&جین:*جیمین:$ &:هی یونتان کجاست؟ *:مگه با تو نبود؟ &:نه من فک کردم پیش تو عه &:نکنه نامه هه واقعی بود؟! *:شاید بریم دنبال یونتان نباید خیلی دور شده باشه بیرون از کوچه : &و*:یوووونتااااااااان کجاییی؟ صبح روز بعد در گلفروشی : $:سلام من جیمین هستم توی مدرسه دیدم که جیهوپ و جونگ کوک و نامجون و شوگا دارن در مورد سگت یه چیزایی میگن و فرستنده اون نامه به تو تهیونگ من بودم*خودم ot7عم* از اونجایی که اکیپ اونا قصد داشتن یونتانو از تو بخرن ولی تو به اونا نفروختیش شاید میخوان انتقام بگیرن

ته و جین تا شب به دنبال یونتان گشتن و آن را پیدا کردند در محله ستاره،خیابان شبنم و کوچه 7 یونتان غش کرده بود معلوم بود که زیادی دویده بود چون وقتی که زیاد میدود تنگی نفس میگیره و غش میکنه اما این کار یونتان با بقیه کار هایش فرق داشت روی دست و پایش اثر چنگ و دندان سگ و خ،، ون بود تهیونگ باور نمیکرد تا وقتی که نامه کنار یونتان را باز کرد و خواند:سلام تهیونگ میدونم وقتی که این نامه رو میخونی الان خیلی غمگینی راستش من متأسفم بابت یونتان معذرت میخوام لطفا منو ببخش اونا منو مجبور به این کار کردن و خواهرم رو گروگان گرفتن و گفتن که تا وقتی یونتانو اینطوری نکنم خواهرمو ازاد نمیکنن من عذر میخوام از طرف جآنگ هوسوک... تهیونگ باور نمیکرد که هوسوک کسی که دوستانش او را جیهوپ صدا میزنند این قدر مهربان و خوش قلب باشد حالا نمیدانست چه کند پس در آن نامه نوشت: