شروع زندگی جادویی من p6

به هاگوارتز رسیدیم. خیلی استرس داشتم. استرس گروهبندی از ی طرف ، استرس درس از ی طرف و استرس اینکه چجوری به پاتر ها بگم از ی طرف. این چند وقته استرس زیادی داشتم. مخصوصا برای سریوس داییم. حالا که فکر می کنم برای آریا هم همینطور، آخه اون نسبت به من ضعیف تره نکنه تو مدرسه اذیتش کنن آخه ما مدرسمون یکی بود و کسی نمی تونه اذیتش کنه، اما خدا رو شکر جینی و آریا هم سنن جینی هم یجورایی قلدره حواسش به آریا هست. سال دیگه اونا هم میان هاگوارتز. وای کمپ و چیکار کنم. خب من تو کدوم گروه می افتم؟؟؟؟ خب، آندیا بسه فکر الکی نکن نگاه پروفسور مک گوناگال هم امد تا درمورد هاگوارتز توضیح بده البته چندان مهم نیست چون تو تاریخ هاگوارتز، موسسان هاگوارتز، جادوگران موفق هاگوارتز، معلمان هاگوارتز، گیاهان و جانوران هاگوارتز، راز ها ی قلعه و تمامی کتاب ها در رابطه با هاگوارتز رو خوندی، اما بازم باید گوش بدی چون شاید چیزی که پرفسور میگن امکان داره داخل کتاب نباشه. ناگهان وزغ نویل از دستش در رفت و نویل اورا گرفت اما وزغ جلوی پای پرفسور افتاد ه بود. پرفسور با جدیت نویل را نگاه کرد. نویل گفت!: م.. م.. من.. معذرت می خوام پرفسور. همه خندیدن. من و ربکا و هرماینی و هرمیون(دوستان هرمیون برای گرنجره و هرماینی برای پاتر قاطی نکنیدا) خیلی جدی نگاهشان کردیم و سر تکان دادیم.

پروفسور شروع کرد. خب شروع می کنیم: سال ها پیش هاگوارتز توسط ۴ تا از بزرگترین جادوگران تاریخ به نام های گودریگ گیریفیندور، هلگا هفلپاف، رونا ریونکلاو و سالازار اسلایدرین تشکیل شد. و این مدرسه برای آموزش علم در جادو انتخاب شد. و امروز به اداره ی جناب پروفسور آلبوس پرسیپال ولفیریک بریان دامبلدور اداره میشه که ایشون در حال حاضر بهترین مدیر هاگوارتز شناخته شده اند و بهترین جادوگر در طول سال شما با انجام کار های خوب برای گروهتون امتیاز می آورید و با انجام کار اشتباه از گروهتون امتیاز کم می کنید. گروهی که بیشترین امتیاز رو بیار برنده ی جام گروه ها میشه. و اینگونه صحبتش به پایان رسید: حالا به دنبال من بی آیید تا باهم برای گروه بندی آماده شوید. سپس پشت سر ایشون به داخل تالار رفتیم. هرمیون گفت: درمورد سقف هاگوارتز چیزی می دونی؟+خیلی چیز ها- خب یکیشو بگو؟+ مثلا اینکه سقف واقعا آسمون نیست و یک جادو ه چطوره؟ _ پس فقط من خرخون نیستم!+تا حدودی درسته. سپس باهم خندیدیم. لونا را در پشت سرمان دیدیم اما او مثل همیشه از تنهایی لذت می برد البته نه همیشه اورا صدا کردم تا به پیشمان بی آید. لونا کنارمان ایستاد. اول پرفسور دامبلدثر برای مان سخنرانی کرد و از ما خواست که در پاگرد طبقه ی سوم نرویم مگر اینکه از جانمان سیر شدیم. و سپس گروه بندی شروع شد

به هاگوارتز رسیدیم. خیلی استرس داشتم. استرس گروهبندی از ی طرف ، استرس درس از ی طرف و استرس اینکه چجوری به پاتر ها بگم از ی طرف. این چند وقته استرس زیادی داشتم. مخصوصا برای سریوس داییم. حالا که فکر می کنم برای آریا هم همینطور، آخه اون نسبت به من ضعیف تره نکنه تو مدرسه اذیتش کنن آخه ما مدرسمون یکی بود و کسی نمی تونه اذیتش کنه، اما خدا رو شکر جینی و آریا هم سنن جینی هم یجورایی قلدره حواسش به آریا هست. سال دیگه اونا هم میان هاگوارتز. وای کمپ و چیکار کنم. خب من تو کدوم گروه می افتم؟؟؟؟ خب، آندیا بسه فکر الکی نکن نگاه پروفسور مک گوناگال هم امد تا درمورد هاگوارتز توضیح بده البته چندان مهم نیست چون تو تاریخ هاگوارتز، موسسان هاگوارتز، جادوگران موفق هاگوارتز، معلمان هاگوارتز، گیاهان و جانوران هاگوارتز، راز ها ی قلعه و تمامی کتاب ها در رابطه با هاگوارتز رو خوندی، اما بازم باید گوش بدی چون شاید چیزی که پرفسور میگن امکان داره داخل کتاب نباشه. ناگهان وزغ نویل از دستش در رفت و نویل اورا گرفت اما وزغ جلوی پای پرفسور افتاد ه بود. پرفسور با جدیت نویل را نگاه کرد. نویل گفت!: م.. م.. من.. معذرت می خوام پرفسور. همه خندیدن. من و ربکا و هرماینی و هرمیون(دوستان هرمیون برای گرنجره و هرماینی برای پاتر قاطی نکنیدا) خیلی جدی نگاهشان کردیم و سر تکان دادیم.

اکثر ر بچه ها گروه بندی شدن فقط بچه هایی مونده بودن که من می شناختم و این عجیب بود اول لونا نشست کلاه گفت گیریفیندور خیلی عجیب بود لونا باید ریونکلاوی می شد. سپس هرمیون گرنجر کلاه گفت گیریفیندور این هم عجیب بود حالا نوبت رون بود رون نشست و کلاه بر روی سرش امد کلاه داد زد گیریفیندور اگر سشچه بنظر من رون هفلپافی بود سپس ربکا کلاه داد زد گیریفیندور این یکی عجیب نبود اما بازم عجیب بود همه گیریفیندوری بودن 😂 نکنه دراکو هم گیریفیندوری 😂 حالا نوبت دراکو بود کلاه گفت تو شروری اما شجاع باهوشی گاهی هم مهربون خب اما تو فرق داری کمی خیانت کاری اما وفاداری تو رو می فرستم به... به. .. گیریفیندور کراب و گویل از سمت میز اسلایدرین با اصبانیت به هم نگاه کردن. منم خندم گرفت دیگه شور گیریفیندوری در امد حالا نوبت پاتر ها بود و بعد من پاترها هم گیریفیندوری شدن حالا فقط من مونده بودم اما استرس زیادی داشتم وقتی نشستم کلاه گفت تو هم از خانواده ی بلکی مادام رایت اما چرا هیچ وحشی گری ای از تو نمی بینم اما تو شبیه یکیشونی شبیه داییت سریوس + همه همینو می گن_ فکر می کنی به کدوم کروه متعلقی؟ +نمی دونم شاید همشون _ اونکه آره اما.... سپس بلند داد زد گیریفیندور خیلی شاد شدم و نشستم سر میز گیریفیندور و سپس با سر گروهمان به اتاق اجتماعات گیریفیندور رفتیم فردا با پرفسور مک گوناگال کلاس داشتیم

ممنون زیبا روی ❣️