رمان مالفوی هدی
لارا:«چرا جواب نمیدی؟تا نمیبنمت نمیرم»دراکو:«لارا ازت خواهش کردم برو»لارا:«چجوری میخوای برم؟اون وقتی...وقتی که تو اون وضع دیدمت»اشکامو پاک کردم و با حالتی ملتمسانه گفتم:«در و باز کن»دراکو:«نمیتونم،خیلی ببخشید»لارا:«در و قفل کردن؟؟»دراکو:«نه...یعنی شاید،راستش اره»خیلی اروم گفتم:«دراکو...»لارا:«برو،بیشتر از این اینجا نمون،تا همین الانم شاید تو دردسر افتاده باشی»لارا:«ماجرا چیه؟لوسیوس ازت چی میخواد؟»دراکو:«چیز مهمی نیست،راستش عادت کردم،چند روز دیگه همچی مثل قبل میشه»دیگه چیزی نگفتم،اشکامو پاک کردم و رفتم به اتا لوسیوس،بدون اینکه در بزنم وارد شدم،لارا:«باید دراکو بیینم»لوسیوس:«اون حالش خوبه»لارا:«نه،خوب نیست،گفتم در و باز کن»لوسیوس:«در حدی نیستی که بهم دستور بدی دخترم»لارا:«مجبورم نکن به دامبلدور بگم،سواستفاده از دانش اموزان جرمه»لوسیوس خنده ای مسخره کرد و گفت:«نه اینکه از این حرفت بترسما،چون هیچ کس جرئت نداره با من در بیوفته،ولی بخاطر تنها پسرم اینکارو میکنم»این حرفش به طرز عجیبی مزخرف بود،تنها پسرم،هه،خنده داره
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
راستش من میخواستم نوشتن این داستان و متوقف کنم و این چند پارت هم پاک کنم ولی وقتی حمایت های بینظیر شما رو دیدم پشیمون شدم
خیلی خیلی ممنونم،به زودی پارت بعدی قرار میگیره!
۱
ادامهههههههههه
به زودی قرار میدم!
عالییییییی بود تو رو خدا پارت بعد رو زودتر بذاررر
چشم چشمم
هوراااااا
دراکو یه فرشته کوچولوعه که همیشه میگه چیزی نیست...ولی همیشه از درون خورد شده🙂
آفرین خوشگلم💕🎀
زود زود برامون بزار همینجوری از امتحانا کفری هستیم🫶🏻😂امتحان هات سبک شد از ما غافل نشو🫂🦋
وای اشکم رو دراوردی
من چرا هرجا بغل و اینا میشنوم اشکم میاد؟
آخی
زود زود بزار تروخداا
سیعمو میکنم
زود بزار توروووخدااااا🥺
چشم
پارت بعدی رو زودتر بزار❤️🏵️
تعداد لایک ها باید به یه حدی برسه
خواهش میکنم پارت بعدو زود تر بذاررررررررررررررررر
چشممم
💜💎