سلام به همگی ببخشید من خیلی زمان زیادی نبودم و درگیر مدرسه بودم بعد از مدتها اومدم که داستانمو بنویسم
به سمت اتاقم حرکت کردم و دستگیره ی درم رو به سمت پایین فشار دادم و در با صدای تِقّی باز شد و وارد اتاق شدم
هرماینی نگاهم کرد وگفت:(( چیشد ؟؟ باهات آشتی کرد؟؟))
سری به نشانه ی آره تکون دادم
روی صندلی محبوبم کنار تخت نشستم و آهی کشیدم
هرماینی کنار دستم روی تخت نشست و گفت:((پس چرا انقدر ن...ا...را...حت...ی؟!))
با حالتی هفالک(برعکس) رو به هرماینی کردم و گفتم:(( دل برای بادی گنت(برعکس) شده!))
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
توی اسلاید آخر نوشتم تولد ۱۰ سالگی
اون ۱۱ سالگیه اشتباه نوشتم
عکس بادی رو نتونستم بزارممم
یک سال بود که یه داستان راجع به نوه های هری پاتر (که تا بحال نوشته نشده ) زده بود به سرم و ذوق زیادی داشتم چاپش کنم.
الان ولی دو دل شدم،بعضی وقتا میگم حتی ای کاش کاغذی داستانم رو بسوزنم ولی بعد میگم نه بابتشون زحمت کشیدم. لطفا شما بگید چیکار کنم؟😔😖😣
حتما منتشر کنید
اصلا مهم نیست کسی از داستان خوشش بیاد یا نه
کاری که خودتون دوست دارید رو انجام بدید حتی اگر همه مانعتونن
عالی بوددد🌟💫ولی گناه داشت💔🥲
آره🤕
عالیییییی بود💗🌷
این پارت خیلی ناراحت کننده بود🥺🤍
مرسییییییی🥰🥰🥰
آره خیلیی🫤🫤🫤