
... داستان قبلیمو نلایکیدی اینو بلایک دیگه
تو یه شهر زیبا فرمانروایی زندگی میکرد که یه دختر زیبا به نام ماریل داشت ماریل همیشه مشغول گردش بود و عاشق گلها بود و همیشه به باغ گلهای رز میرفت ماریل خواستگار زیاد داشت از پسر فرمانرواهای شهر های دیگه تا پولدار ترین ادم های اون شهر اما ماریل به همشون جواب منفی میداد یه روز که ماریل به باغ گلها رفت...
همینطور که واسه خودش شعر میخوند تو یه روز زیبااا...!! میان گلها !!!! من شاد و خوشحالم... تو میان رز هاااا.... و..... به این طرف و اون طرف هم رفت تا گل بچینه یهو به یه پسر بر خورد و سلام کرد ماریل:اممم اممم سلام خوبین هانس:سلام ممنون ماریل:دارید چه کار میکنید _گل میچینم _اامم واسه کی ؟ _مادرم... ماریل:اهان سلام منو بهشون برسونید هانس:باشه فقط بگم کی سلام رسونده؟ ماریل:دختر فرم...ااانه نه بگین ماریل سلام رسونده _اگه پرسید ماریل کیه چی بگم؟ _هیچی من ماریلم مشخصات خاص دیگه ای ندارم
و ماریل رفت تویه راه ماریل با خودش فکر میکرد چه پسر زیبایی بود چقدر مهربون و با ادب بود چقدر به پدر و مادرش احترام میذاشت و .... یجورایی انگار عاشقش شدم اگه بدونه من دختر فرمانرواام حتما باهام ازدواج میکنه
صبح روز بعد ماریل به باغ گلها رفت اما اون پسرو ندید رفت بیرون و دوباره ندیدش پیش خودش گفت اممم امم اسمش چی بود اها هان چی ؟ اها هانس بود
باید برم از تمام مردم بپرسم که کسی هانسو میشناسه که با ادب باشه باید خودمم دنبالش بگردم همینطور که ماریل گشت به یه ارد فروشی رسید یه پسر از اونجا بیرون امد خوب که نگاش کرد دید هانسه وای خدای من هانس باید برم پیشش و بگم من دختر فرمانروام بعد خودش ازم خاستگاری میکنه وای خدا چقد حالم خوبه ااممم برم پیشش تا نرفته ماریل:سلام اقای هانس!!! هانس:سلام شما منو از کجا میشناسید؟ ماریل:!!!!😟 هانس:چهرتون واسم اشناس اها شما تو باغ گلها بودید اسمتون اممم اهان ماریل بود ماریل:بله ماریل بودم راستی سلام منو به مادرتون رسوندید ؟ _بله رسوندم _خوبه راستی میدونستید اممم امم من دختر فرمانروا ام!! _نه نمیدونستم خوشبختم ماریل:😟 ببخشید میشه بگید ارد واسه چی خریدید؟ هانس:برای اینکه مدرم مغازه نانوایی داره ارد خریدم نون درست کنه
ماریل:اها میتونم بپرسم مغازه نونواییتون کجاس هانس:یه جای دور افتادس خیلی دوره بعد این خوب نیس دختر فرمانروا بیان اونجا و نون بخرن _نه نه من اونجا نمیخوام نون بخرم فقط با شما یه کاری دارم چون پیداتون نمیکنم میخوام ادرستون رو بدونم _ باشه این ادرس نونواییمونه ماریل:خیلی ممنون و ماریل از اونجا رفت تو راه پیش خودش گفت
چرا وقتی بهش گفتم دختر پادشاهم واکنش خاصی نشون نداد؟ نکنه ازم خوشش نیومده یعنی من انقد زشتم باید خودمو خیلی خوشگل کنم بهترین لباسمو بپوشم بعد برم نونوایی
شب شد و ماریل داخل اتاقش بود هییی چی بپوشم باید بگم واسم بهترین لباسارو بخرن و بدوزن باید خیلی خوشگل بشم
صبح فردا که شد و .......... ادامه ی داستان در پارت بعدی
لطفا بلایکید خواهش خواهش راستی هرکی دنبال کنه دنبالش میکنم اگه دنبال کننده هام ۱۵۰ تا بشه همه ۱۵۰ تارو میلایکم بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالی بوددد 💞💞
مرسی گل خودم🌷😚
عالیییی بودعزیزم💕😃😃😃😃
مرسی😁اولین کامنت خدارو شکر نمیدونم چرا کسی سرنزده به همه دوستام داستانمو تعریف کردن ازم خواستن فصل دوشو بسازم بهشون گفتم شاید نسازن اونا گفتن جان من بساز من کلشو واسشون گفتم الان پارت دو در انتظاره